عبدالله فرزند ابی بن سلول، کنیه اش ابوحباب و از مردم
قبیله خزرج و ساکن
مدینه بود. پیش از
هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، دو طایفه بزرگ این شهر همواره در حال جنگ و اختلاف بودند؛ اما سرانجام به توافق رسیده بودند که عبدالله بن ابی را فرماندار
مدینه کنند و همگی بر فرمان او گردن نهند. حتی بنا به روایتی، تاجی نیز برای او آماده کرده بودند؛ اما با مسلمان شدن بسیاری از مردم و هجرت رسول خدا به این شهر، همه مردم گرد پیامبر جمع شدند و عبدالله ناگهان دور خود را خالی دید.
این مسئله برای عبدلله بن ابی بسیار سخت بود تا جایی که در همان لحظات نخستین ورود رسول خدا به مدینه با لحنی جسارتآمیز به پیامبر گفت:«فلانی! به سوی همان کسانی برو که تو را فریفتند و با تو حیله کردند و تو را به اینجا کشاندند. نزد همانان برو و ما را در سرزمین خودمان فریب نده!»
سعد بن عباده وساطت کرد و علت ناخشنودی او را برای رسول خدا توضیح داد.
با این حال، عبدالله به ناچار اظهار مسلمانی کرد؛ اما هرگز در درون دل خود به رسول خدا ایمان نیاورد و همواره موجبات آزار پیامبر را فراهم میکرد. گاه تصمیم به اخراج پیامبر از مدینه میگرفت، گاه نقشه قتل او را میکشید و گاه در برابر دستوراتش ایستادگی میکرد. خلاصه رئیس منافقان مدینه، عبدالله بن ابی بود.
سوره منافقون و آیات بسیار دیگری که در مذمت منافقان نازل شده اشاره به رفتار و کردار او دارد. فرزندش، حباب، از پیامبر اجازه خواست تا اگر چارهای جز کشتن او نیست خودش سر پدرش را نزد پیامبر بیاورد؛ ولی پیامبر نپذیرفت و از او خواست که همچنان با او نیکی و خوشرفتاری کند.
پس از مرگ وی، رسول خدا به درخواست حباب، پیراهن خود را به او داد تا بر عبدالله بپوشاند و بر پیکر وی نماز خواند؛ ولی به جای دعا، وی را نفرین کرد و آتش جهنم را برای او طلب نمود.
منابع:
سفینه البحار، ج 6، ص 38؛
اصول کافی، ج 3، ص 388؛
فروغ ابدیت، ج 1؛
اسدالغابه،ج 3، ص 296؛