ملوک الطوایفی در ایران در پایان عهد ایلخانان
حمله ی مغولان و حکومت
ایلخانان در ایران، دورهای از افول و انحطاط ایرانیان را به همراه آورد. زوال اخلاق و معنویات و رواج دکان ریا و میدان دار شدن کارگزاران بی لیاقت و مال اندوز، بر پریشانی اوضاع و نابسامانیهای اجتماعی هر چه بیشتر میافزود.
در پایان عهد ایلخانان و ضعف و زوال قدرت آنان، سرزمین ایران، با ظهور دوباره ملوک الطوایفی در عرصه فرمانروایی از یک سو و نهضتهای اجتماعی با ماهیتی ضد حکومتی از سوی دیگر مواجه شد؛
نهضت سربداران، نهضت
سمرقند (؟) و نهضت عامّه (؟)،
جلوهای از روح مردم عاصی و به تنگ آمده از اوضاع بود.
آغاز ملوک الطوایفی
با آن که ایلخانان و
چوپانیان توانستند دست کم برای مدتی کوتاه تفوق عنصر
مغول را در عرصه رویدادهای سیاسی ایران حفظ نمایند، اما اعاده آن قدرت برای مغولان دیگر ممکن نشد.
ادامه پارهای از شیوههای حکومت و یاساهای مغول در
قلمرو کوچک طغاتیموریان جرجان، و در
دستگاه آل کرت و
آل مظفر
هم به دوام و بقای دنیای چنگیز خانی کمکی نکرد. هر چند ایران تا نیل به وحدت و استقلال، هنوز راه درازی در پیش روی داشت، اما بازگشت به دنیای مغول هم، دیگر برایش قابل تحمل نبود.
حتی تیمور، که با یورشهایش یک چند خاطره دوران چنگیز را تجدید کرد، به اعاده آن بساط موفق نشد. معهذا، از پایان عهد ایلخانان تا عهد تیمور، نوعی ملوک الطوایفی در ایران ادامه یافت که دوام آن تقریباً سراسر کشور را غرق در جنگهای محلی، هرج و مرجهای اداری و اغتشاشهای ناشی از ناامنی کرد، و غلبه جهل، فساد، ریا و دروغ را در تمامی رویدادهای عصر آشکار ساخت.
ملوک الطوایفی در اواخر عهد مغول
در این ملوک الطوایفی که سراسر ایران را دچار اغتشاشهای طولانی ساخت، خاندانهای مختلف محلی به رویارویی با هم پرداختند.
منازعات بین حکام محلی، آبادیها، شهرها، و ولایات را دست خوش غارت و کشتار مدعیان ساخت که هر از چندی آن ولایات را دست به دست میکردند و یا به زور از دست یکدیگر می گرفتند.
از این جمله؛
- چوپانیان در آذربایجان و اران و ولایات جبال،
- جلایریان در عراق عرب و بعدها در تمامی قلمرو چوپانیان،
- طغاتیموریان در جرجان و خراسان غربی،
- آل کرت در هرات و خراسان شرقی،
- ملوک شبانکاره در قسمتی از فارس،
- اتابکان سلغری و قراختاییان در فارس و کرمان،
- اتابکان یزد در ولایات تابع آن حوالی و
- تعدادی امیر نشین در طبرستان و مازندران که هر کدام مستقل بودند و به جنگ با هم می پرداختند.
هر چند برخی از این حکومتهای ملوک الطوایفی در همان اواخر عهد ایلخانان بر افتادند، اما اثرات جدایی قلمرو آنها همچنان باقی ماند و حکومت ملوک الطوایفی ، چندین سده بعد از حمله ی مغولان و بعد از عهد تیمور هم به صورتهای دیگر ادامه حیات یافت،
و سرزمین ایران را عرصه تاخت و تاز و بی نظمی و اغتشاش کرد که
رهایی از آن، نیازمند حکومتی مرکزی و مقتدر بود که نیل بدان تا عهد صفوی برای ایرانیان ممکن نشد.
پایان ملوک الطوایفی
از تهاجم چنگیز خان تا لشکر کشی تیمور گورکانی تقریباً یک صد و پنجاه سال به طول انجامید.
در پایان یک سده دیگر و با مرگ تیمور، ایران واپسین دوران ملوک الطوایفی تاریخی خود را پشت سر گذاشت و وارد دورهای شد که مورخان جدید،
غالباً آن را اعتلای ایران به مرحله دولت ملی یعنی عهد صفوی خواندهاند .
قلمرو چنگیز در قلمرو پارسی زبانان سرانجام به حدود ماوراء النهر محدود شد ،اما لشکر کشی های تیمور از میان ویرانههای دولت چنگیز خانی آغاز شد، و در مدت فرمانروایی او و جانشینانش سراسر ایران از خراسان و مازندران تا فارس و آذربایجان، عرصه تاخت و تاز ترکمانان آسیای صغیر و ترکان آسیای میانه بود.
هنوز چند نسل لازم بود، تا ایرانیان، وفاق ملی و نیاز به آن را از میانه ویرانیها و کشتارها، تجربه کنند و آن را باور بدارند.
عده ای از موخان بر این عقیده اند که
عهد صفوی، تنها طلایه ی فرو پاشی و اضمحلال ملوک الطوایفی در ایران و آغاز یک دوره از اقتدار مرکزی نیست، بلکه جای گرفتن این باور در وجدان عمومی مردمان بود.