تضادهای طبقاتی و انقلاب


به نظر مارکس , تضاد طبقاتی لزوماً و بطور قابل اجتناب به انقلاب ختم می‌گردد و در نظر وی انقلاب تنها نتیجه و ثمره مبارزه طبقاتی است. درحالیکه در تاریخ تضادهای طبقاتی واژگونی یک نظام بوسیله انقلابات شدید تنها مواردی استثنائی است و آنچه که معمولاً و در موارد مکرر مشاهده می‌شود, طبقه مسلط است که ایده های جدید را اخذ می‌کند و خود تغییراتی خنثی کردن عوامل مستعد و محرک دارای قابلیت انجام می‌دهد.

"دارندرف" را متهم به انجام تحلیلی سکونی از مبارزه طبقاتی می‌کند زیرا به عقیده مارکس قبل از هر انقلاب سیستمی از طبقات مخالف وجود دارد که موقعی که این سیستم به حد نهایی تکامل و اعتلای خود رسید , از هم می‌پاشد و با نابودی خود , جای خود را به سیستم جدیدی می‌دهد بنابراین انقلاب در تحلیل مارکسیستی , تنها لحظه واقعاً پویا از تاریخ است ,ولی این گونه تحلیل تاریخی تنها در موارد خاصی صادق است زیرا تمام تحولاتی را که بدون انقلاب انجام پذیرفته است نادیده می‌انگارد.

بعبارت دیگر اینگونه تحلیل تاریخی تمام دگرگونیها و تحولات ساختی را که حتی از مبارزه طبقاتی می‌توانند مایه بگیرند یکسره بدست فراموشی می‌سپرد . در حقیقت مبارزه طبقاتی لزوماً باعث اعتلاء و تکامل یک نظام مبتنی بر تضاد طبقاتی نمی‌شود بلکه معمولاً مبارزه طبقاتی , موجب تغییرات و تبدیلات دایم در سیستم موجود شده و این تغییرات ضمناً به سیستم امکان موجودیت نیز می‌دهد و بنابراین بدلیل همین تحولات است که مبارزات طبقاتی به ندرت باعث انقلاب گردیده‌اند.



تعداد بازدید ها: 14872