تاریخچه ی:
ماهیت عشق
تفاوت با نگارش: 1
- | این گرایش همان چیزی است که گفتیم میتوانیم نام آن را " عشق و پرستش " بگذاریم و بگوییم از مقوله " عشق و پرستش " است .
توضیحی باید عرض بکنم و آن این است که این مطلب یک امر بسیار محسوسی هست که در انسان زمینه چیزی وجود دارد که ما آن را " عشق " مینامیم . عشق ، چیزی است مافوق محبت . محبت در حد عادی ، در هر زمینه نیز در انسان وجود دارد ، زمینه چیزی که آن را معمولا " عشق " مینامند . |
+ | V{maketoc} |
| + | ||این گرایش همان چیزی است که گفتیم میتوانیم نام آن را " عشق و پرستش " بگذاریم و بگوییم از مقوله " عشق و پرستش " است. این مطلب یک امر بسیار محسوسی هست که در انسان زمینه چیزی وجود دارد که ما آن را " عشق " مینامیم. عشق ، چیزی است مافوق محبت ، محبت در حد عادی ، در هر زمینه نیز در انسان وجود دارد ، زمینه چیزی که آن را معمولا " عشق " مینامند.|| |
| !معنی لغت عشق | | !معنی لغت عشق |
| + |  |
| + |
|
| + | در زبان عربی میگویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه " است ، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " میگویند که به هر چیز برسد دور آن میپیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر میرسد دور آن چنان میپیچد که آن را تقریبا محدود و محصور میکند و در اختیار خودش قرار میدهد. |
- | در زبان عربی میگویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه " است ، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " میگویند که به هر چیز برسد دور آن میپیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر میرسد دور آن چنان میپیچد که آن را تقریبا محدود و محصور میکند و در اختیار خودش قرار میدهد . یکچنین حالتی در انسان پیدا میشود و اثرش این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج میکند ، خواب و خوراک را از او میگیرد ، توجه را منحصر به همان معشوق میکند ، یعنی یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود میآورد ، یعنی او را از همه چیز میبرد و تنها به یک چیز متوجه میکند به طوری که همه چیزش او میشود ، یک چنین محبت شدیدی . |
+ | یک چنین حالتی در انسان پیدا میشود و اثرش این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج میکند، خواب و خوراک را از او میگیرد، توجه را منحصر به همان معشوق میکند، یعنی یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود میآورد، یعنی او را از همه چیز میبرد و تنها به یک چیز متوجه میکند به طوری که همه چیزش او میشود، یک چنین محبت شدیدی. |
- | در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است . در حیوانات ، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند . یا همسرها به همسرها دارند . اگر غیرت دارند ، اگر تعصب دارند ، هر چه که نسبت به اینها دارند ، در حیوانات هم کم و بیش پیدا میشود . ولی این حالت به این شکل ، مخصوص انسان است . |
+ | در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است. در حیوانات ، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند. یا همسرها نسبت به هم دارند. اگر غیرت دارند، اگر تعصب دارند، هر چه که نسبت به اینها دارند، در حیوانات هم کم و بیش پیدا میشود. ولی این حالت به این شکل ، مخصوص انسان است. |
- | اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست ، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است . ابن سینا رساله مخصوصی دارد در " عشق " . همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات ، صفحات زیادی حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت چیست که در انسانها پیدا میشود ، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل میشود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست ؟ |
+ | اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است. ((ابن سینا)) رساله مخصوصی دارد در " عشق " . همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات ، صفحات زیادی حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت چیست که در انسانها پیدا میشود ، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل میشود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست ؟ |
| !نظریات درباره ماهیت عشق | | !نظریات درباره ماهیت عشق |
| + | نظریات مختلفی در این باره داده شده است . بعضی خودشان را با این کلمه خلاص کردهاند که این یک بیماری است، یک ناخوشی است، یک مرض است. این نظریه ، میتوان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلکه میگویند یک موهبت است. |
| + | مسأله اساسی در اینجا این است که آیا عشق بطور کلی یک نوع بیشتر نیست یا دو نوع است؟ |
| + | !نظریه اول |
| + | بعضی نظریات این است که عشق یک نوع بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است، یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک دارد و یک نوع هم بیشتر نیست، تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست. |
- | ظریا تفی د این باره داده شده است . بعضی خودشان را با ای کلمه اص کردهاند که ای ی بیمری است ، یک ناخوشی ات یک مرض است . ای نریه ، میوان فت فعلا تابع پیو نرد که عشق را رفا ک یماری دانیم . نه نها بیری یست لکه میگوین ک وهت است .
نگاه مسأله اساسی در اینجا ای استکه آیا عش به طور لی یک نو بیشتر نیست یا نو است ؟
! نظری اول
بعضی نظریات این است که عشق یک نوع بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است ، یعی ریشه عضوی و فیزیولوژیک دارد و یک نو هم بیشتر نیست ، تمام عشقهایی که در عالم وجود اشته و دارد با همه آثار و واصش شقهای به اصطلاح رمانتی که ابیات دنیا را این داستانهای عشقی پ کرد است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست .
|
+ | انن ((ید)) این روانکا مرف که هه ی را ناشی ا ((ریز جنی)) میان عل وی را ، یر ا یت ا ، ست را هه ی را ری اولی عشق را جنسی یداند .ولی نریه او ا امرو یگر قل نمیکنند. |
| !نظریه دوم | | !نظریه دوم |
| + | گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است) دو نوع میدانند. مثلا ((ابوعلی سینا)) ، ((خواجه نصیرالدین طوسی)) و ((ملاصدرا)) عشق را دو نوع میدانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی میدانند که اینها را __~~green:عشق مجازی~~__ مینامند نه ~~green:__عشق حقیقی__~~ و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق نفسانی است ، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد. |
- | گروهی عشق را - همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است - دو نوع میدانند . مثلا بوعلی سینا ، خواجه نصیرالدین طوسی و ملاصدرا عشق را دو نوع میدانند ، برخی عشقها را عشقهای جنسی میدانند که اینها را عشق مجازی مینامند نه عشق حقیقی و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق نفسانی است ، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد .
عشق جسمانی منشأش غریزه است ، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم پایان مییابد چون پایانش همین است ، اگر مبدأش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهرا پایان مییابد ، از آنجا آغاز میشود و به اینجا پایان مییابد . ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به مرحلهای از عشق میرسد که مافوق این حرفهاست .
خواجه نصیرالدین از آن به " مشاکله بین النفوس " تعبیر میکند ، که یک نوع همشکلی میان روحها وجود دارد ، و در واقع اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست که در واقع ، نفسی هم اگر اینجا وجود دارد او فقط محرک انسان است ، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است که روح انسان با او متحد میشود و به او میرسد و او را کشف میکند ، و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است . ( فعلا ما داریم فرضیهها و نظریات را میگوییم . )
در همین زمینه است که داستانها نقل میکنند ، میگویند اینکه عشق میرسد به آنجا که عاشق ، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامیتر میدارد ، برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او در درون خودش با یک حقیقت دیگری با همان صورت معشوق که در روح او هست و در واقع صورت این شیء ( معشوق ظاهری ) نیست ، صورت یک شیء دیگر است خو میگیرد و با او هم خوش است .
این داستان را حتی در کتابهای فلسفی نیز نقل میکنند که مجنون بعد از اینکه آنهمه شعرها و غزلها در فراق لیلا و در عشق او گفته بود ، روزی در بیابان ، لیلا آمد بالای سرش و او را صدا زد : مجنون سرش را بلند کرد ، گفت : کی هستی ؟ گفت : منم لیلا ، آمدهام سراغت . ( به خیال اینکه دیگر حالا مجنون بلند میشود و این محبوبی را که در فراقش اینقدر نالیده چگونه در آغوش میگیرد . ) |
+ | عشق جسمانی منشأش غریزه است، با رسیدن به معشوق و با اطفاء غریزه هم پایان مییابد چون پایانش همین است، اگر مبدأش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهرا پایان مییابد، از آنجا آغاز میشود و به اینجا پایان مییابد. ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به مرحلهای از عشق میرسد که مافوق این حرفهاست. |
- | : نه ، بر : لی نی عنک بعشقک : من عشق تو وشم و ا ود یارم . |
+ | خواجه نصیرالی ز آن به " ماکله بن النفوس " تعبیر یکند ، که یک نوع همشکلی مین روحها وجود دارد، و در واقع اینها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست که در واقع ، نفسی هم اگر اینجا ود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ~~green:__ماوراء بیعی__~~ است که روح انسان با او متحد میشود و به او میرسد و او ا کف میکند ، و د واقع مشوق حقیقی ر درون انسان است. (فعلا ما داریم فرضیهها و نظریات را میگوییم.) |
- | تفاقا نظیر همین قیه را ا شاعر عر زمان خد م ((شهرار)) میخواندم . هریار دانشجی آخر پکی بوده همین ه ر خاهای نیون بوه ات . ( و بیزی ست . ) در آجا عاشق ختر صاحبخانه میو و چگونه هم عاشق میشود . ن دختر به هر لیل او نمیهن و هم دیگر م همن مجنون دست از همه چیز ، کار و شغل و تحیل ر میدارد و میا دن او . بعد ز ا د یکی ز ییلقات ، همان نم ا شوهرش او یرسن و او ملاق یکنن . ن خانم میید به سراغش . ا در عالم خودش بود . هریار به ا میگوی : نه ، اص من به تو کری نارم ، من دیگر حال ا خیل خودم خوش هم و به او هم خو گرفتهام ، از شوهرت هم طلاق گیری من به تو کاری ندارم . |
+ | ر همین مینه ا که اها میکند، میگویند ینک میر به ن که خیا وب ا ا ود مبو عزیتر رامی میدر بری ا ک ود مب و زمینه اولی تحیک ر درون ان ت او د خود با یک حقیق دیگری ا همان وت مشوق که در ح او س و واق این شی ( عشو اهری ) یت ، صت یک ی دیگر ا میگید و او هم خوش ات. |
- | ری هم در ای زمین دارد که بعد از اینکه ین خام به راغ یید ای عر یگوید ، ین ال وش را میگوید ر ال که ی میک که ن گونه ه او و کد و اتی ه خود ا ندار . |
+ | ین استان را حتی در کتابهای لسفی نیز نقل میکند که مجنون بعد از اینکه نمه عرها و غه در فراق لیا و ر ق ا گفته بود، وز در بیبان یل آد الای ش و او را صدا زد : مجنون رش ا بلند کرد گفت : کی هتی گت : منم لیلا ، آمدها راغت. ( به خیا اینه یگر ا منون لند ید و ای وبی ا که در فراش اینقدر نالیده چگونه در آغش میگیرد. ) |
- | حال این را اجمالا میگیم رای اینکه ما به گوشها از ادبیات عرانی اسلامی وجه کنید که ین مسأله از آن مسائلی است که فوق لعاده قابل توجه و قابل تحلیل است . ملا صدرا اشعاری نقل میکند که خیال میکنم ی اشعار از ((محی الدین عربی)) باشد یعی ه او میید . نمیگوید شاعر این اشعار کیست ، همینقدر میگوید کما اینکه " قائل " چنین گفته است ، ولی من حدس میزنم از محیالدین باشد ، به او میخورد . او وقتی که میخواهد این مطلب را بیان کند که پارهای از عشقها جسمانی نیست و نفسانی است ، به این صورت بیان میکند (اسفار اربعه ، ج 7 ، ص . 179 ) ، میگوید : |
+ | گ : نه ، بر : لی نی نک عشقک : ~~green:''من عش و وشم و از خودت بیزارم.'' ~~ |
- | ~~green:و اعانقها و النس بعد مشوقه />::الیها و هل بد النا تدانی ::~~ |
+ | اتفاقا نظیر همین قضیه در شرح حال شاعر معروف معاصر ((شهریار)) مطرح است. شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده ، در همین تهران در خانهای پانسیون بوده است. ( او تبریزی است. ) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه میشود و چگونه هم عاشق میشود. آن دختر را به هر دلیل به او نمیدهند و او هم دیگر مثل همان جنون دست از همه چیز ، کار و شغل و تحصیل بر میدارد و میافتد دنبال او. بعد از سالها در یکی از ییلاقات ، همان خانم با شوهرش به او میرسند و با او ملاقات میکنند. آن خانم میآید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او میگوید : نه ، اصلا من به و کاری ندارم، من دیگر حال با آن خیا خودم خوش هستم و ه او هم خو رفتهام، از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم. |
- | میگید دار ب او ( مشقه ) انه میکنم و از میینم همین جو نفس و شتیاق ارد . مگ ماقه نیکر هم چیی وود اد ! |
+ | شعری هم در ای زمینه دارد ک بد از یکه ای ان به سراغش میآید این شعر ا میگوی، یعنی وف ا وش ا میگوی ای که ین میکن که من چگونه ه عشق او و کردهام و لتفای به خود و ندارم. |
- | میواد گوید اگر و م ییگر را ه ی هم یکن دیگ اا یاد ، وقی که این ام ه غای یده است دیر اید ای بی . |
+ | ا ین ر مالا میگویم برای ینکه ا به گشهی ز ((ادبیت رفای|ایت عرانی اسم)) توه کنید که این مله ا ن مئلی است ه فوق لعاده ا توجه و قاب حلیل ت. |
- | ~~green: ا اها کی ول ارتی />::یداد ما القی من اهیجان ::~~ |
+ | س ای نری ، ظریهای است که عشق را تقسیم میکند به عشق جسمانی و ق نفسانی ، یعنی به نوعی عشق قائل ت که هم از نظر مبدأ با عشق جسمانی متفاوت است یعنی مبدأش جنسی یت، ریشهای در روح و ((فطرت انسان)) دارد و هم از نظر غایت با عشق جنسی متفاوت است چون عشق جنسی با اطاء شهوت خاتمه پیدا میکند، ولی این عشق در اینجاها پایان نمیپذیرد. |
- | یگوید لبهایش را میسم برای اینکه ررم ایل شود ، میینم اایش یدا یکن و هی یات ی . حا ن تیه لیای که میخاه یرد این ا ، میگید : |
+ | در مم این است که شر شق ر تایش میکن، یعنی یک امر قاب تایش یداند، در صرتی که آنچه ز مقوله شهوت ست قال ستیش یست. م اان شوت خوردن ی یل غذا که یک می طبیعی ات دارد. آیا این میل ا ن هت که ک میل طبیعی است هی قابلیت تقیس یدا کرده؟ |
- | ~~green:ک ادی ی یشفی یله />::سوی ان یری الون یتحان ::~~ />امان ندارد که این ش رونی من فرو خوا مگ گاه ک و با یکدی رد . |
+ | ا ب حا ما دیدای حتی یک نفر در دنیا یاید یلش را به فلان غذا ستایش کند؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد، مثل هو وردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حل این حقیقت ، تقدیس شده است و قسمت بزری از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل میدهد. این نر روانکاوی فردی ی امعی فوق عاده ب وه است که این پدیه چیت؟ !!نی شق ر شوق
jpg" width=250 align=left vspace=5 border=1> |
- | پس ین نریه نظریهای است که شق را تقیم میکند به ش می عشق نفان ، یعی به وعی شق قل است ک هم نر بد ا ق ای متفاوت است ینی مبدش نس نیت ، ریشهای ر وح و فت اسان ارد و هم ا ر غایت با عشق نی فاو ت چون عش جسی ا اط هوت تمه پیدا مین ی این عشق در ایجاا پیا نمیپید . این هم یک نظریه . |
+ | ^ />__~~darkorange:یتر این است که شر افتار میکند به یکه یه معشوق ، مه یش فدا ک د ا مق ا فانی و نیست نان بده ، ینی این رای و مت کوه ات ک ر مقابل معشوق ز خد یی ا و ر س ا، و ه تیر دیگ " ای عاشق در ا موق " . ~~__ ^ |
| + | چیزی است نظیر آنچه که در باب اخلاق گفتیم که در اخلاق چیزی است که با منطق منفعت جور در نمیآید ولی فضیلت است، مثل ایثار و از خود گذشتن. |
- | ما ا نمیخوی در مم ن هی فلی و اسداهایی که فلا کداند رای ابات ای ونه شق که عش افوی ه ناید مشود یی مای را که بحهای اد است رض میکنیم و ن ین است : |
+ | __~~brown:ایر با خ موری جور در نمیآید، فداکاری با خوحوری جر در نمیآید لی مذلک میبینید نسان نبه یر اخلی ، جود را ، احس را ، ایثار را ، داکاری را تقدیس میکند ، اینها را فضیلت میدان، عظت ری یداند. ر اینجا هم مأله عشق با مسأله شهوت متفات است، ون اگر شهوت اشد ، یعنی شیئی را برای خد خواستن. فر ین هوت غیر شهت در همین جاست . آجا که کسی عاشق دیگری است مسأله مسأله شهوت است هدف حب ز صا و بهمن شد است ولی در " عشق " اصلا مسأله وصال و تصاحب مطرح نیت ، مسأله فنای اشق در عشوق مطرح است یعنی باز ا منطق ود محوری سازگار نیست. ~~__ |
- | قدر مسلم این است که شر را ستایش میکد ، یعی یک ا قابل ستی یداند در ی ک نچه مقوله شهوت است ال سایش یست . ملا سا ود یا می ا ک یک یل یی ت دارد . ی />این میل ن جه که یک میل بیعی ا هیچ قابلیت یس یدا کده |
+ | این است که ین مه در این شک ، فوق العادای قاب حث و قابل تلیل ست ک این چست در ؟ ین چه لتی است ا کجا سچشمه یگیرد که فقط در مقبل او میاد سی مض شد از م ز خود او از اانی چیی قی نماند . این زمینه مولوی هی خیلی وبی دا که در ادبیات رنی وق الاده ست: |
- | ب حا شما دیدهاید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کد ؟ عشق هم تا آنجا ک ب شهوت جنسی مربوط اشد ، ثل شهوت خوردن است و قابل تقدیس یست ، ولی به هر حال این حقیقت ، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تدیس عش تشکیل میدد . این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق لعاده قابل توجه است که این پدیده چیست ؟ |
+ | ~~green: هار است من هور ش />::ون قمر رش شد از نور عق ::~~ |
- | |
+ | مسأله پرستش این است، یعنی عشق ، انسان را میرساند به مرحلهای که میخواهد از معشوق ، خدایی بسازد و از خود ، بندهای ، او را هستی مطلق بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند . این از چه مقولهای است؟ واقعیت این حالت چیست؟ |
| + | گفتیم که یک نظریه این است که میگوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت جنسی دارد ، روی همان خط غریزه جنسی حرکت میکند و ادامه مییابد و تا آخر هم جنسی است. |
| + | نظریه دیگر همان نظریهای است که عرض کردیم حکمای ما این نظریه را تأیید میکنند که به دو نوع عشق قائل هستند: |
| + | عشقهای جنسی و جسمانی ، و عشقهای روحانی ، و میگویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد. |
| + | نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا میکند که ما آن را " پرستش " مینامیم. این هم چیزی است که با حسابهای مادی جور در نمیآید. |
| + | !نظریه سوم |
| + | نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه ، آن نظریه دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا میشود که با جنبههای جنسی سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است ، گرسنگی یک حالت طبیعی است ، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی هست و اگر چنین نباشد نیست ، در احتیاج جنسی هم همین طور است ، وقتی که این احتیاج مادی باشد ، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه نیست ، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست ، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت ، غیر جنسی است ، یعنی به طور جنسی شروع میشود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت میدهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی میشود. |
| + | ((ویل دورانت)) این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره عشق کرده است . او همین نظریه را انتخاب میکند و نظریه فروید را طرح و رد میکند . او میگوید: |
| + | __ ~~green:حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت میدهد ، یعنی دیگر از حالت جنسی بطور کلی خارج میشود. ~~__ |
| + | او اساس نظریه فروید را صحیح نمیداند. |
| + | !سخن ویلیام جیمز |
| + | __((ویلیام جیمز)) در کتاب دین و روان میگوید:__ به دلیل یک سلسله تمایلات که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات دیگری هم در ما وجود دارد که با حسابهای مادی و با حسابهای طبیعت جور در نمیآید و همین تمایلات است که ما را به ماوراء طبیعت مربوط میکند، که توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کردهاند و معتقدند که این حالت فنایی که عاشق پیدا میکند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر معشوق واقعیاش همین شیء مادی و جسمانی میبود، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شییء به سوی فنای خودش تمایل پیدا میکند؟ |
| + | ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این ( معشوق ظاهری ) نمونهای و مظهری از اوست و این در واقع با کاملتر از خودش و با یک مقام کاملتر متحد میشود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش میرسد . |
| + | !سخن راسل |
| + | ~~green:غربیها اینگونه عشقها ( عشق روحانی ) را عشقهای شرقی مینامند و حتی تقدیس هم میکنند. ((برتراند راسل)) در کتاب زناشویی و اخلاق میگوید: |
| + | " ما امروزیها حتی در عالم تصور نمیتوانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن میراندند بی آنکه کوچکترین التفاتی از محبوب بخواهند درک بکنیم . " ~~ |
| + | میخواهد بگوید که ما معمولا در عشقهایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیلهای و مقدمهای برای وصال میدانیم. ( در این زمینه جملههای زیادی دارد. ) میگوید در عشقهای شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است، و بعد خیلی هم تقدیس میکند، میگوید این عشقهاست که به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت میدهد. |
- | منبع : کتاب فطرت نوسنده : شهید مرتضی مطهری />صفحه :89 |
+ | *__منبع :__ کتاب فطرت شهید مرتضی مطهری ، ص 89 |