| روزی پیامبر در یکی از اطاقهای خانهاش بود. من برای ورود به اطاق اجازه گرفتم و پیامبر اجازه داد. وقتی داخل شدم به من فرمود:« ای علی، آیا نمی دانی که خانه من خانه توست؟ پس چرا از من اجازه ورود می گیری؟» | | روزی پیامبر در یکی از اطاقهای خانهاش بود. من برای ورود به اطاق اجازه گرفتم و پیامبر اجازه داد. وقتی داخل شدم به من فرمود:« ای علی، آیا نمی دانی که خانه من خانه توست؟ پس چرا از من اجازه ورود می گیری؟» |
| گفتم:« ای رسول خدا، دوست دارم با اجازه نزد شما بیایم.» | | گفتم:« ای رسول خدا، دوست دارم با اجازه نزد شما بیایم.» |
| پیامبر فرمود:« ای علی، تو آنچه را که خداوند دوست دارد دوست داری و به آداب الهی عمل می کنی. اما آیا نمی دانی که تو برادر من هستی؟ آیا نمی دانی که آفریدگار و روزی دهندهام از من خواسته هیچ رازی را از تو پنهان نکنم؟ ای علی، تو وصی من هستی و پس از من مظلوم و مقهور خواهی شد. هر کس در کنار تو ثابت قدم بماند، مانند کسی است که در کنار من مانده است و هر کس از تو جدا گردد از من جدا شده است. ای علی، دروغ گفته آن کس که می پندارد مرا دوست دارد ولی با تو دشمن است، زیرا خداوند متعال من و تو را از یک نور آفریده است.» | | پیامبر فرمود:« ای علی، تو آنچه را که خداوند دوست دارد دوست داری و به آداب الهی عمل می کنی. اما آیا نمی دانی که تو برادر من هستی؟ آیا نمی دانی که آفریدگار و روزی دهندهام از من خواسته هیچ رازی را از تو پنهان نکنم؟ ای علی، تو وصی من هستی و پس از من مظلوم و مقهور خواهی شد. هر کس در کنار تو ثابت قدم بماند، مانند کسی است که در کنار من مانده است و هر کس از تو جدا گردد از من جدا شده است. ای علی، دروغ گفته آن کس که می پندارد مرا دوست دارد ولی با تو دشمن است، زیرا خداوند متعال من و تو را از یک نور آفریده است.» |
| منابع : بحارالانوار، ج 38، ص 329، حدیث 41 | | منابع : بحارالانوار، ج 38، ص 329، حدیث 41 |