تاریخچه ی:
اشعار امام حسن علیه السلام
تفاوت با نگارش: 1
- | اشعاری از امام حسن علیه السلام روایت شه است که از آن جمله است :
1) ذری کــدرالایام ن صفاـها ------ تولـی ایام السـرور الذواهب
وکیف یغرالدهر من کن بنید------ وبین اللیالی محکمات التجار
رنجهای زگار را ه ک وبدا ناراحت نباش زیرا ایام خوش می گذرد (پس ایم نج عب هم پری میشود) و چگونه روزگار کسی را که میان او و تارکیهای شبگون تجربه های محکم واسط شده است را گول میزند؟ |
+ | از امام حسن علیه السلام اشاری در ای به بت ری ا ک ب برخی ا ن شاره میشود: |
- | 2) قل للمقیـ بغیرداراامـه--- حان ـیـ فوع لاحبـابـا
ا الین لقیتهم وصحبتـهم--- صارو یای اقبور
ترابـا بگو بدان کس که در غیر جایگه اقامت رحل خویش اکنده ست زمان کوچیدن فرا رسید پس دوستان را بدوردگوی زیرا آنا که تو باایشان نشیی وملات داشتی همگان در قبرهایشان خاک شدند. |
+ | __ذری کـدر اایام ان ـ *** ولـی بایا الـرو اب __ __و کیف یر اده من کان بین *** و بین ایای مکات التجارب __ |
- | 3) یاه ذات یا لااء ---- ان المم ـ ال ق /> ی و کان به لذتهای ی دنیا! قم در یر یه ای نایدار نبخردی ات. |
+ | ه رج ای زگار اتا ک زیرا ایام خش ی میگد. ( ای ختی پری میود.) کی که دارای تجربههای کی ا در گهای ار، چگونه فیب میخورد |
- | 4) لکسر م خسیس اخبز تشبنی ---- وشره من قرا اماء یکیی /> من رقیق الثب تسترنی ---- حیاوان مت یکـینـی لتکفیی
په نای بی اش سیر می کند و جرعه آبی سیراب می سازد. و لباسی نازک پویده وکهنه تاقتی نده ام بدم می پود وهمان پس ا فوم رای کفنم کفای ی ی. |
+ | __قل لمیم بیراااه *** حان الرحیـ ف ااابا__ />__ان این قیهم هم *** صاو میا ی او __ |
- | 5) ن نـاس ولنـ ضل ---- یرتع فیه الرجاء واامـل جودقل
لوال انفسنا ---- خوفاعلی مء وجه من یسل
لوعلم الجر فضل نائلنا ---- لغاض ن بعد فیـضه خجـل
ما مردمی هستیم خششمان مچون سبز اری تاز است که امید و دران میچرد ی از قاا ناخدآاه نف ا می بخشد تا مبادا آبروی ائ یخت ود. اگر دریافزرونی خشش ارا می دست بن ردی پس از باا آمدش باخجات فروکش میکرد. |
+ | ن کس ک یر جایگا ود ل خوی را اکنده است ب مان کچیدن ا رسید. س دو را بدرد گی زیا نا ه با ایا همنی ودی نی مگی د بیا آرمیداد. |
- | 6) انی السخاء علی العباد فریضه ---- للـه یقـرء فــی کتـاب محـکم
وعـدالـباالاسـخـیاء جنـانه ---- واعـد للبـخـلاء نـار جـهـنـم
من کـان لاتـندی یـداه نبـائل ---للـراغـبی فلـیس ذاک مسـل
بخشش ازطرف خدا بربندگان واجبی است ک در کتابی محکم (قرا) تلاوت میشود خدای متعال بنگا بخشنده اش رانوید بهشت داده است وبرای بخیلان تش جهنم رااده ساخته است هرآنکس که دستش به بخشش برسائلان گوده نمی گردد راستی ک سلمان نیست. |
+ | __یااهل لا دنیا لابالا *** ان امقام بل ال م__ |
- | 7) ربی نزد ((حضرت محمد مصطفی صلی اله لیه و آله|ول خدا ))آد درحالیکه شدت از ت آنحضرت شین بود تا از احضرت سوااتی کند حضرت فمود اگر میواهی یکی ز اعضای جوابت را می دهد. گف مگر ض بدن پاخ می هد؟ فمو ری |
+ | ی کردگا ه ل ای در دیا! اات در ی ایای گر ناخدی . |
- | آه ه حس بن لی لیه اسلام که کودکی خردسال بو فمو بلند شو و پاسخش را بده حسن عیه السلام که برخات در نظر عرب کوچک وناتوان جله کرد لذا گف: خودش هی می گید وبه میدان میآید عربی را ب ی ارد ت من سخن بگوید. پیامبر فمود: بزودی اورا ب آچه تو می طبی داشمند مییابی حسن عیه اللام بلافاصله فرمود: ای عرب صبر کن وسپس سرود: |
+ | __ه ن سی الخب بعنی *** وشربه من را الا ییی __ />__من ری ا تنی *** یاوا ت یکینی لکفینی __ |
- | ابیـا سات وابـن غبـی --- بل فقیها ان ون لول
ـان تک قدجهـلت فان عندی --- شاء الجهل مال مؤول
وبحـر ا تقـسـمه الدوالی --- ثـراا کان رثـه رسول
تو از انسان کودن زند انسانی کدن سوال نکردی بلکه از فقیهی پرسش نموده ای درحالیکه خود نادای پ اگر تو می انی ولی من رد نادای را شا بشم، هر گاه رسنده ای بپرسد ونزد من ز داش ایانوسی ات ک ظرها نمی تواند ن را تقسیم نماید. این ریای داش ارثی است ک از رسولخدا به او رسیده است. |
+ | ا انی بی ا ی ی کند ج بی اک سیرا ی سازد. اسی ندرس و کهن ا وی ند ا بنم را ی پوند س ا رگ همان رای کفنم کای یکد. |
- | 8) دی خدت حضرت اام حسن عیه السام ی وشعاری گفت بدی مون که ای م چیزی ک حتی یکدم از دات باشد ای نمانه واهدم پریای الم است اری آچه رای ن ای ان آبریم است که اا نفوم لی ایک می یم فو آ ب تو ارزش دارد. |
+ | __ اـاس نالـا ل *** یع فی اء والام تجودق __ __الول انفا *** وفاعی ما وه من ی __ __لولم ار اا *** اض من ی __ |
- | ضر هم به خ د گت چ م اریم گفت دوازده ه درهم ضر فرمود ده آن راب ای مرد قی و من از او خجالت میکش که یش ااین نی خزین دارگت: یزی برای خودما نمی مند حضرت فمود همه ا ب ون ه دا داشت اش و حقتعای ک می فرماید سپس اا برون اا و رود: |
+ | م مرمی هستیم که بخ مچن اری تازه که امید و رو د آن یرد. ی از اینک کی تقاا کن نوس ما ناخودآگا میخشند ت مادا آبی یخته ود. اگر دریا اوای ما را مداست، پس ا الا آمدن، بیترید، با ال فوک میکرد. |
- | عاجـلتنا فـاتک واـل برنا ---- طلـا ولـوامهـلتنا لـم تـمر <BR>فخذ القلیل وکن کانک لم تبع ---- ماصـنته و کـاننـا لـنـشتر <BR>با عجله ازما تقاضا کردی ولذا باران شدید بخشش مابصورت بارانی کم وپراکنده برتو بارید و اگر مارا مهلت میدادی چنین برتو نمی بارید. پس این کم را بپذیر وچنان باش که گویا تو چیزی را که برای خود نگه داشته بودی[ آبرویت] نفروخته ای و ما یزی را نخریده ایم. |
+ | 6) __انی السخاء علی العباد فریضه *** للـه یقـرء فــی کتـاب محـکم __ __وعـدالعـبادالاسـخـیاء جنـانه *** واعـد للبـخـلاء نـار جـهـنـم __ __من کـان لاتـندی یـداه نبـائل *** للـراغـبین فلـیس ذاک بمسـلم __
بخشش از طرف خدا بر بندگان واجبی است که در کتابی محکم (قرآن) خوان میشود. خدای متعال بدگان بخشنده اش را نوید بهشت داده و برای بخیلان، آتش جهنم را آماده ساخته است. هر کس که دستش به بخشش بر سائلان گشوده نمیگردد، بهراستی مسلمان نیست.
-- />عربی با عصبانیت نزد ((حضرت محمد مصطفی صلی اله علیه و آله|رسول خدا )) رفت و خواست از پیامبر سوالاتی کند. پیامبر فرمود:«اگر می خواهی یکی از اعضایم جوابت را می دهد.» گفت:«مگر عضو بدن پاسخ می دهد؟» پیامبر فرمود:«آری.» آنگاه به حسن بن علی علیه اسلام که کودکی خردسال بد فرمود:«برخیز و پاسخش را بده.» عرب گفت:«خودش هیچ نمیگوید و از بچهای میخواهد با ن سخن بگوید.» پیامبر فرمود:«بهزودی میبینی که او دانا به پاسخ سوالات توست.» حسن علیه السلام فرمود:«ای مرد عرب، اندکی صبر کن.» و سپس چنین سرود:
__ماغـبیـا سالت وابـن غبـی *** بل فقیها اذن وانت الجهول __ __فـان تک قدجهـلت فان عندی *** شفاء الجهل ماسـال مسؤول __ __وبحـر الا تقـسـمه لدوالی *** ثـراثا کـان ورثـه رسول __ <br />تو نه از شخص کودنی سوال کردهای، و نه از فرزند شخص کودنی. بلکه از شخصی دانا پرسش نمودهای. اگر کسی از من چیزی بپرسد، درد نادانیاش را شفا میبخشم. نزد من اقیانوسی از دانش است که در ظرفها نمیگنجد، و این دریای دانش میراثی است که از رسول خدا رسیده است.
8) مردی نزد حضرت امام حسن علیه السلام رفت و اشعاری گفت به این مضمون که:«برای من چیزی که حتی یک درهم ارزش داشته باشد، باقی نمانده، و شاهدم پریشانحالی من است. آری، آنچه برای من باقی مانده، آبرویم است که آن را نفروختم ولی اینک میبینم فروشش به تو میارزد.» امام به خادم خود گفت:«چقدر پول داریم؟» گفت:«دوازده هزار درهم.» امام فرمود:«همهی آن را به این مرد فقیر بده. من از او خجالت می کشم که بیش از این ندارم.» خادم گفت:«چیزی برای خودمان نمیماند.» فرمود:«همه را بده، و به کرم خدا خوشبین باش.» سپس اشعاری بر وزن اشعار او سرود:
__عاجـلتنا فـاتک وابـل بـرنا *** طلـا ولـوامهـلتنا لـم تـمطر __ >__فخذ القلیل وکن کانک لم تبع *** ماصـنته و کـاننـا لـنـشتر__ <br />«با عجله از ما تقاضا کرد و لذا باران شدید بخشش ما به صورت بارانی کم و پراکنده بر تو بارید، و اگر ما را مهلت می دادی چنین بر تو نمیبارید. پس این اندک را بپذیر و چنان باش که گویا چیزی را که برای خود نگه داشته بودی (آبرویت) نفروخته ای و ما یز آن را نخریدهایم.» |
| مراجعه شود به: | | مراجعه شود به: |
- | ((سخنان امام حسن مجتبی علیه السلام)) |
+ | ((سخنان امام حسن مجتبی علیه السلام)) |