یزید بن مسعود که در میان قبایل بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد از احترام زیادی برخوردار بود، اهالی این قبایل را گرد آورد و از
مرگ معاویه و متزلزل شدن پایههای ستم او، فسق، فساد، سبک عقلی و فرومایگی یزید و فضل و شرافت و شایستگی
امام حسین علیه السلام برای خلافت و جهاد و مبارزه در راه خدا سخن گفت. سپس نامه امام و اتمام حجت او را یادآوری کرد و کوتاهی در دفاع و حمایت از فرزند
رسول خدا را مایه ذلّت شمرد.
مردم هر سه قبیله که دلبستگی و اطاعت و فرمانبری تام و تمامی از یزید بن مسعود داشتند با جان و دل از سخنانش استقبال کردند و برای جانفشانی در راه دین و پیروی از او اعلام آمادگی نمودند.
یزید بن مسعود طی نامه ای به امام علیه السلام نوشت:« نامه شما به من رسید و از آنچه مرا فرا خوانده بودید، آگاه شدم که رستگاری خود را در یاری شما میبینم و طاعت حق را در اطاعت از شما. خدا زمین را هرگز از رهبری که مردم را به راه خیر بخواند و راهنمایی که راه نجات را به مردم نشان دهد، خالی نمی گذارد.
شما حجت خدا بر خلق و امانت او در روی زمین هستید و به منزله شاخه های سرسبز درخت رسالت اید. قدم بر چشم ما بگذار و با ما باش که قبیله بنی تمیم در اطاعت از شما و اجرای فرامینتان آماده است و سر تسلیم به درگاهتان می ساید. قبیله بنی سعد نیز به دعوت شما پاسخ مثبت داده. من با پیام شما، غبار کدورت را، چون باران صبحگاهی، از دلها زدودم و تاریکی جهالتشان را به لطف بارقه عنایت شما روشن کردم.»
وقتی نامه او به امام حسین علیه السلام رسید، در حق او دعا کرد و فرمود:« خداوند او را از هراس در امان دارد و در روزی که کام ها در التهاب عطش می سوزد، خداوند سرافراز و سیرابش گرداند.»
یزید بن مسعود در آستانه سفر به سوی قافله
کربلا بود که شنیدن خبر ناگهانی شهادت امام علیه السلام و یاران وفادارش، او را در آتش حسرت سوزاند و چنان داغی بر دل او و مردان قبیلهاش گذاشت که تا آخرین لحظات عمر بابت از دست دادن سعادت بزرگ شهادت، سر در گریبان ندامت داشتند و افسوس می خوردند.
منابع:
- قصه کربلا، ص 84
- نفس المهموم، ص 87
- اللهوف، ص 17.
مراجعه شود به: