علی بن ابی حمزه میگوید:
روزی نزد
امام موسی کاظم علیه السلام رفتم. سخن از
منصور دوانیقی به میان آمد و اینکه آن سال هم عازم
حج است.
امام فرمود:«نه، قسم به خدا، منصور دیگر خانه خدا را نخواهد دید.»
به
کوفه آمدم و ماجرا را برای دوستان گفتم. منصور به سمت
مکه حرکت کرد و سر راه خود به کوفه رسید.
اصحاب گفتند:« او که عازم مکه است! »
گفتم:« قسم به خدا، او دیگر خانه خدا را نخواهد دید. »
منصور از کوفه به طرف مکه حرکت کرد. ما هم راه افتادیم تا به آخرین منازل میان راه رسیدیم.
اصحاب پرسیدند:« دیگر راهی تا مکه نمانده. »
و من باز سخن امام را تکرار کردم.
سرانجام به بئر میمون، آخرین توقفگاه قبل از مکه، رسیدیم.
امام کاظم نیز در جمع حجاج بود. به محضر امام شتافتم. دیدم امام سر به سجده نهاده است، سجده ای طولانی. پس از سجده نگاهی به من کرد و فرمود:« برو بیرون، ببین مردم چه میگویند.»
وقتی بیرون آمدم دیدم غوغا بلند است و همه جا فریاد خبر مرگ منصور دوانیقی برخاسته. بازگشتم و به امام خبر دادم.
امام فرمود:« الله اکبر! آری، بنا نبود منصور دیگر بار خانه خدا را ببیند. »
منابع:
بحارالانوار، ج 48، ص 45، از قرب الاسناد.
مراجعه شود به:
مبارزه امام کاظم علیه السلام با غاصبان خلافت
دعاهای مستجاب امام موسی کاظم علیه السلام
تلاش خلفای عباسی در مقابله با امام موسی کاظم علیه السلام