| | |
| |
| |
| |
| |
کریشتف کیشلوفسکی( krzysztof Kieslowski) |
کیشلوفسکی متولد 27ژوئن 1941 در ورشو می باشد . کیشلوفسکی از دوران کودکی اش خاطرات چندان خوشی ندارد واز آن چندان یادی نمی کند . این طور به نظر می آید که خاطرات تلخ آن سال ها پس از گذشت پنجاه سال هنوز تلخی خود را حفظ کرده است . کیشلوفسکی پس از گذران دورۀ کودکی ، دورۀ نوجوانی خود را با تحصیل در رشته آتش نشانی آغاز کرد. دوره ای که به اعتقاد خودش دورۀ پخمه گی اش بود، اما تلاش او برای معافیت از خدمت نظام وظیفه چیزی بر خلاف این گفته را نشان می دهد و نشانه ای از هوش آمیخته با طنز اوست. کیشلوفسکی برای فرار از خدمت سربازی ، در جلسه کمیسیون پزشکی شرکت می کند و در زمانی حدود شش ساعت به توصیف این مسئله می پردازد که چگونه به مادرش برای استفاده از یک پریز برق کمک کرده و به این ترتیب باعث می شود به عنوان یک شیزوفرن حاد از خدمت نظام وظیفه معاف شود.
دریافت برگۀ معافیت با پذیرش او در مدرسۀ سینمایی لودز همزمان شد . مدرسه ای که بارها در امتحان ورودی آن شرکت کرده ولی هر بار در مرحلۀ آخر مردود شده بود . به این ترتیب او به مدرسه ای می رفت که در آن آندری وایدا ، کریشتف زانوسی ( Krzysztof Zanussi ) و رومن پولانسکی ( Roman Polanski ) تحصیل کرده بودند. او از سال 1964 تا 1968 در این مدرسه به تحصیل پرداخت و به عنوان پایان نامه،فیلمیمستند به نام از شهر لودز ( From the City of Lodz ) را ارائه داد. کیشلوفسکی کارش را با ساخت فیلم های مستند شروع کرد . فیلم های او در شروع دهۀ هفتاد در زمانی ساخته می شدند که فیلم مستند و سازندگان آن ها نقش مهمی در زندگی اجتماعی لهستان داشتند. در آن زمان به دلیل سانسور موجود در دولت کمونیستی ، فیلمسازان قادر به نمایش حقایق به آن شکل که در خور نام فیلم مستند باشد نبودند. همین مسئله موجب شد که مستندسازان برای بیان عقایدشان و ارائه پیام مورد نظرشان ، از کنایه هایی استفاده کنند که به عنوان کدهای مشترک بین آنها و تماشاچیان عمل کند ، بدون آنکه دستگاه سانسور بتواند جلوی آن ها را بگیرد . این بیان پر از نیش و کنایه و به کار نبردن زبانی ساده و بی پیرایه ، بعد ها، حتی زمانی که کیشلوفسکی از ساختن فیلم های سیاسی دست کشید هم ادامه یافت.
کیشلوفسکی مدتی را در استودیو های فیلم مستند کار کرد و در 1969 نخستین کارش را برای تلویزیون ساخت که مستندی به نام عکس بود . او در سال 1974 در انجمن تولید فیلم تور مشغول به کار شد و در سال 1984 به نایب ریاست آن رسید . از مشهورترین فیلم های مستند او کارگران (1971) است. فیلم نخستین عشق ( First Love ) او در سال 1974 برندۀ جایزۀ اژدهای طلایی از جشنوارۀ فیلم های کوتاه کراکو شد.
سال های فعالیت کیشلوفسکی در زمینۀ ساخت فیلم های مستند، رد پایش را بر آثار بعدی او ، حتی آخرین کارهای داستانی اش بر جا گذاشته است. موضوع اصلی برای او نحوۀ دیدن و طرز نگرش به دنیاست. با این همه کیشلوفسکی مستند سازی را به یک باره رها کرد . یک حادثه سبب شد که او از این کار دست بکشد. هنگامی که در ایستگاه مرکزی قطار ورشو برای نخستین بار صندوق امانات نصب شد ، او تصمیم گرفت با مخفی کردن یک دوربین از عکس العمل مردم در برابر این پدیدۀ تازه ، فیلمبرداری کند .چند روز بعد با دخالت پلیس و ضبط فیلم ها معلوم شد که زنی مادرش را کشته و جسد او را قطعه قطعه کرده و در دو چمدان جا داده و همان شب در یکی از صندوق ها گذاشته است . البته تصویر این زن میان فیلم های کیشلو فسکی نبود اما امکان اجبار به خبر چینی ، آنچنان برای او چندش آور بود که ساخت فیلم مستند را کنار گذاشت.
نخستین فیلم داستانی کیشلوفسکی ، کارکنان نام دارد که در سال 1975 برای تلویزیون ساخته شد. اولین فیلم سینمایی او هم جای زخم ( 1974) نام داشت. این فیلم برندۀ جایزه نخست جشنوارۀ فیلم مسکو شد و موقعیت او را به عنوان فیلم سازی که دغدغۀ اخلاق دارد در سینمای لهستان تثبیت کرد. فیلم بعدی او بخت کور ، هم زمان با ایجاد جنبش همبستگی ساخته شد ، اما نمایش آن بعد از اعلام حکومت نظامی در دسامبر 1981 ممنوع شد و تا 1987در توقیف ماند.
در همین سال ها بود که با کریشتف پیه شیه ویچ ( Krzysztof Piesiewicz ) آشنا شد . نخستین محصول همکاری آن ها فیلم بی پایان (1984) است. او در سال 1988با پیشنهاد پیه شیه ویچ مبنی بر کار روی ده فرمان تورات ، دست به اجرای پروژه ای می زند که ناگفته پیداست دغدغه اش ارزش های اخلاقی است. ده فرمان متشکل از ده فیلم حدودآً پنجاه دقیقه ای برای تلویزیون است که داستان هر کدام از آن ها بر اساس یکی از ده فرمان موسی ساخته شده است بدون آن که قصد ترویج پیام های اخلاقی را داشته باشد. از دو فرمان این مجموعه ، کیشلوفسکی با تدوین اندک متفاوت دو فیلم سینمایی هم ساخت: فیلمی کوتاه دربارۀ کشتن (فرمان پنجم )، فیلمی کوتاه دربارۀ عشق (فرمان ششم ).
همکاری بعدی کیشلوفسکی وپیه شیه ویچ فیلم زندگی دو گانۀ ورونیک (1993) است .فیلم در فرانسه و لهستان فیلمبرداری شد. شاید این فیلم را بتوان نخستین فیلم کیشلوفسکی به حساب آورد که نشان دهنده دنیای جدیدی از ذهنیات این فیلمساز است. موفقیت زندگی دو گانۀ ورونیک در مجامع سینمایی و مطلوب بودن شرایط کاری آن برای هر دو طرف پروژۀ (کیشلوفسکی و تهیه کنندۀ فرانسوی ) سبب می شود که کیشلوفسکی بپذیرد ، یک سه گانه را بر اساس رنگ های پرچم فرانسه و با استفاده از شعار انقلاب فرانسه آزادی ، برابری ، برادری بسازد .این سه گانه باز هم با همکاری پیه شیه ویچ نوشته شد و در 1993 تا 1994 به نام های آبی ، سفید ، قرمز به تصویر در آمد . این سه گانه را می توان ادامۀ منطقی ده فرمان دانست ، چرا که هر دوی این دو مجموعه اشارۀ به اخلاق و ارزش های انسانی دارند. فیلم قرمز که آخرین فیلم از سه گانۀ سه رنگ به حساب می آید ، در جشنوارۀ کن در سال 1994 به نمایش در می آید و درست در زمانی که همۀ چشم ها به این فیلم و سازندۀ آن دوخته شده است ، کیشلوفسکی اعلام می کند که سینما را کنار خواهد گذاشت و قرمز آخرین فیلم اوست. گر چه در سال 1995 شایع شد که او از حرفش روگردانده و در حال کار به روی پروژۀ جدیدش است ، اما در سیزدهم مارس 1996 کریشتف کیشلوفسکی در اثر حمله قلبی درگذشت و پروژۀ نهایی اش را که کار بر روی کمدی الهی نوشته دانته بود ، نا تمام گذاشت ؛ پروژه ای که قرار بود سه گانه ای دیگر شود.
کیشلوفسکی دنیایی را به تصویر می کشید که توانسته بود بشناسد. دغدغۀ اخلاقی کیشلوفسکی ، منهای لحن غمناک آثارش ، در ظاهر فیلم هایی هم که می ساخت هویداست. ساخت ده فرمان و یک سه گانه بر اساس شعارهای انقلاب فرانسه از واضح ترین آن هاست. تقدیر، ازدیگر مشخصه های آثار کیشلوفسکی است. در بیش تر فیلم های او می توانید نشانه هایی را از تصادف و تقدیر بیابید. مثل قصۀ قرمز که از تصادف والنتین با یک سگ ایجاد می شود ، قصۀ آبی که با تصادفی که موجب مرگ شوهر ژولی و در نهایت آشفتگی و افسردگی او می شود آغاز می گردد ، فیلمی کوتاه دربارۀ کشتن که تصادفآ قاتل و مقتول در یک خودرو می نشینند و.... همین طور می شود این تصادف ها را ادامه داد. با این وجود گر چه خیلی از این تصادف ها قصه ساز هستند و گاه داستان فیلمنامه بر آنها استوار است اما بر خلاف تعریف کلاسیک تصادف ، ضعف به حساب نمی آیند . طبق تعریف کلاسیک، تصادف در فیلمنامه نباید وجود داشته باشد مگر این که شروع کنندۀ داستان باشد یا این که مانع ایجاد کند نه این که راه حل بسازد. اما چون کیشلوفسکی در فیلم هایش به دنبال قصه گویی نیست ، طبیعتاً این تعریف در آثار او نمی گنجد. او با آوردن این تصادف ها قصد داشت به داستانش رنگ وبویی فلسفی بدهد.
موسیقی نیز در آثار کیشلوفسکی نقشی به سزا و اثری ماندگار دارد. البته این کارکرد ، بسیار مرهون کاری ست که آهنگساز همیشگی او ، زبیگنیف پرایسنر ( Zbigniew Preisn) انجام داده است. ملودی های فیلم های او بسیار به یاد ماندنی و تأثیر گذارند.
از جمله ویژگی دیگر فیلم های کیشلوفسکی می توان به کارکرد رنگ در آثار او اشاره کرد. مثلا او در سه گانۀ سه رنگش سعی کرده که از رنگ های نام هر فیلم در هر کدام به شکلی تکرارشونده و نمادین استفاده کند.
نام بردن از سینمایی موسوم به سینمای کیشلوفسکی سخن گزافه ای نیست. بارزترین خصوصیت این سینما غمناک بودن آن است. غمی که ناشی از نگاهی رومانتیک نیست بلکه حاکی از نگاهی فلسفی به جهان معاصر است.
|
گزیده فیلم شناسی کریشتف کیشلوفسکی ( در مقام فیلم ساز _فیلم بلند )
|
• گذرگاه زیر زمینی ( 1973- Pedestrain Subway) |
• کارکنان ( 1975- Persone) |
• عکس ( 1976- Stillness) |
• زخم ( 1976- The Scar) |
• خوره دوربین ( آماتور) (1979- Camera Buff) |
• یک روز کاری کوتاه (1981- A short working Day ) |
• بخت کور ( 1981- Blind Chance) |
• بی پایان (1984- No End ) |
• فیلمی کوتاه درباره کشتن (1988- A Short Film About Killing ) |
• فیلمی کوتاه درباره عشق (1988- A Short Film About Love) |
• ده فرمان (1988- Decalogue) |
• زندگی دوگانه ورونیک ( The Double Life of Veronique ) |
• آبی ( 1993- Three colors : Blue) |
• سفید (1993- Three colors : wite) |
• قرمز (1994- Three colors : red)
|
گزیده جوایز و افتخارات
|
• نامزد دریافت جایزه اسکار در رشته بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه برای فیلم قرمز در سال 1995.
• نامزد دریافت نخل طلای کن برای فیلم کوتاهی درباره کشتن در سال 1988 ، زندگی دوگانه ورونیک در سال 1991و قرمز در سال 1994.
• نامزد دریافت جایزه بافتا در رشته بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان و نیز بهترین فیلم نامه هر دو برای فیلم قرمز در سال 1995.
• و ... |