- دین چه ثمراتى براى زندگى انسان دارد ؟
مرحوم
استاد مطهرى مى فرماید :
در اینکه نیروى عقل و تفکر و اندیشه براى تدبیرهاى جزئى و محدود زندگى ضرورى و مفید است بحثى نیست انسان در زندگى همواره مواجه با مسائلى است از قبیل :
انتخاب دوست , انتخاب رشته تحصیلى , انتخاب همسر , انتخاب شغل , مسافرت , معاشرت, تفریح , فعالیتهاى نیکوکارانه , مبارزه با کژیها و ناراستیها و بدون شک در همه اینها نیازمند به تفکر و اندیشه و تدبیر است و هر چه بیشتر و بهتر بیندیشد موفقیت بیشترى کسب مى کند , و احیانا نیازمند به استمداد از تفکر و تجربه دیگران مى شود ( اصل
مشورت ) در همه این موارد جزئى , انسان طرح تهیه مى کند و آن را به مرحله اجرا در مىآورد .
- در دایره کلى و وسیع چطور ؟ آیا انسان قادر است طرحى کلى براى همه مسائل زندگى شخصى خود که همه را در بر گیرد و منطبق بر همه مصالح زندگى او باشد بریزد ؟ یا قدرت طرح ریزى فکرى فردى , در حدود مسائل جزئى و محدود است و احاطه بر مجموع مصالح زندگى که سعادت همه جانبه را در برگیرد از عهده نیروى عقل بیرون است ؟
مى دانیم که برخى
فیلسوفان به چنین
خودکفائى معتقد بوده اند ،مدعى شده اند که راه سعادت و شقاوت را کشف کرده ایم و با اعتماد به عقل و اراده , خویشتن را خوشبخت مى سازیم .
- اما از طرف دیگر مى دانیم که در جهان دو فیلسوف یافت نمى شوند که در پیدا کردن این راه , وحدت نظر داشته باشند خود سعادت که غایت اصلى و نهائى است و در ابتدا مفهومى واضح و بدیهى به نظر مى رسد یکى از ابهام آمیزترین مفاهیم است .
اینکه
سعادت چیست ؟ و با چه چیزهائى محقق مى شود ؟
شقاوت چیست ؟ و عوامل آن کدام است ؟ هنوز به صورت یک مجهول مطرح است او ناشناخته باقى مانده است چرا ؟ چون هنوز که هنوز است خود بشر و استعدادها و امکاناتش ناشناخته است مگر ممکن است خود بشر ناشناخته بماند و سعادتش که چیست و با چه میسر مى شود شناخته گردد ؟ !
بالاتر اینکه , انسان موجودى اجتماعى است زندگى اجتماعى هزارها مسئله و مشکل برایش به وجود مى آورد که باید همه آنها را حل کند و تکلیفش را در مقابل همه آنها روشن نماید , وچون موجودى است اجتماعى , سعادتش , آمارنهایش , ملاکهاى خیر و شرش راه و روشش , انتخاب وسیله اش , با سعادتها و آرمانها و ملاکهاى خیر و شرها و راه و روش ها و انتخاب وسیله هاى دیگران آمیخته است , نمى تواند راه خود را مستقل از دیگران برگزیند , سعادت خود را باید در شاهراهى جستجو کند که جامعه را به سعادت و کمال برساند .
واگر مساله حیات ابدى و جاودانگى
روح , و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئه ما بعد نشئه دنیا را در نظر بگیریم مساله بسى مشکلتر مى شود .
- اینجاست که نیاز به یک مکتب و ایدولوژى , ضرورت خود را مى نمایاند , یعنى نیاز به یک تئورى کلى , یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلى , کمال انسان و تامین سعادت همگانى است , و در آن , خطوط اصلى و روشها , بایدها و نبایدها , خوبها و بدها , هدفها و وسیله ها , نیازها و دردها و درمانها , مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها براى همه افراد بوده باشد .
انسان از بدو پیدایش , لااقل از دوره اى که رشد و توسعه زندگى اجتماعى منجر به یک سلسله اختلافات شده است . نیازمند به
ایدئولوژى و به اصطلاح قرآن ،
شریعت بوده است هر چه زمان گذشته و انسان رشد کرده و تکامل یافته است , این نیاز شدیدترشده است .
آنچه بشر امروزو به طریق اولى بشر فردا را وحدت و جهت مى بخشد و آرمان مشترک مى دهد و ملاک خیر و شر و باید و نباید برایش مى گردد , یک
فلسفه زندگى انتخابى آگاهانه آرمان خیز مجهز به منطق , و به عبارت دیگر یک ایدئولوژى جامع و کامل است .
بشر امروز بیشتر از بشر دیروز نیازمند به چنین فلسفه زندگى است, فلسفه اى که قادر باشد به او دلبستگى و حقایقى ماوراء فرد و منافع فرد بدهد، امروز دیگر جاى تردید نیست که مکتب و ایدئولوژى، از ضروریات حیات اجتماعى است .
اینچنین مکتبى را چه کسى قادر است طرح و پى ریزى کند ؟ بدون شک عقل یک فرد قادر نیست آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان مى تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنین طرحى بریزد ؟ اگر انسان را بالاترین مجهول براى خودش بدانیم , به طریق اولى جامعه انسانى و سعادت اجتماعى مجهولتر است پس چه باید کرد ؟
اینجا است که اگر دیدى راستین درباره هستى و خلقت داشته باشیم , نظام هستى را نظامى متعادل بدانیم , خلاء و پوچى را از هستى نفى نمائیم , باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را , این بزرگترین نیازها را , مهمل نگذاشته و از افقى مافوق افق عقل انسان , یعنى افق
وحى , خطوط اصلى این شاهراه را مشخص کرده است ( اصل نبوت ) کار عقل و علم , حرکت در درون این خطوط اصلى است .
با بیان فوق همچنانکه ضرورت وجود یک مکتب و ایدئولوژى نمایان مى شود
مرحوم مطهرى در جای دیگر مى فرماید:
اینکه
مادیون و ضد مذهبها مى گویند دین تریاک جامعه است , تخدیر است , عامل رکود و توقف است , توجیه گر مظالم و تبعیضات است , نگهبان جهل است , افیون توده هاست , راست است اما درباره مذهب حاکم و مذهب شرک و مذهب تبعیض که سوار بر تاریخ بوده است .
و دروغ است اما درباره مذهب راستین , مذهب توحید , مذهب محکومان و مستضعفان که همواره از صحنه زندگى و تاریخ بیرون رانده شده است .
منابع
- مقدمه ای بر جهان بینی
- استادمطهرى وروشنفکران