وقتی
مسلم بن عقیل از آمدن
عبیدالله بن زیاد به
کوفه و از سخنان تهدیدآمیزش در مسجد جامع و آنچه با جاسوسان در میان گذاشته بود، باخبر شد، از خانه
مختار که محل سکونتش بود، بیرون آمد و به خانه
هانی بن عروه رفت تا کسی نداند کجاست؛ زیرا نگران بود مبادا پیش از آنکه به مأموریتش عمل کند، توسط مأموران ابن زیاد دستگیر شود.
از آن به بعد، پیروان
امام حسین علیه السلام مخفیانه در خانه هانی به ملاقات او میرفتند و به یکدیگر سفارش می کردند مخفیگاه او را فاش نکنند. مسلم پس از این که تعداد بیعتکنندگان با او به 25 هزار نفر رسید، تصمیم به قیام گرفت ولی هانی به او گفت در این کار شتاب نکند.
سرانجام عبیدالله مخفیگاه مسلم را پیدا کرد و دستور حمله داد. مسلم بیعتکنندگانش را فرا خواند ولی آنها در فاصلهی کمتر از یک صبح تا غروب از دورش پراکنده شدند؛ به طوری که پس از نماز مغرب هیچ کس با او نبود. مسلم در حالی که تنهای تنها در میان کوچههای تاریک کوفه سرگردان بود، صدای مردی توجه او را به خود جلب کرد. مرد به او میگفت:« مولای من! در این دل شب، به کجا می روی؟» او
سعید بن احنف بود.
مسلم فرمود:« میخواهم به جایی امن و مطمئن بروم تا بلکه تنی چند از یارانم را که با من بیعت کرده بودند بیابم و به مبارزه بپردازم.»
سعید که از عمق فاجعه خبر داشت با حالت اندوهباری زیر لب زمزمه کرد:« حاشا و کلا! دروازههای شهر را بستهاند و جاسوسان را در اطراف شهر گماشتهاند تا تو را بیابند و کارت را یکسره کنند. با من بیا تا تو را به خانه
محمد بن کثیر ببرم که حتما تو را پناه خواهد داد.»
مسلم به دنبال او به راه افتاد تا به در خانه ابن کثیر رسیدند. محمد بن کثیر هنگامی که مسلم را دید بر پای او بوسه زد و خدا را سپاس گفت و او را در گوشهی دنجی از خانه خود مخفی کرد. جاسوسان، به ابن زیاد خبر دادند. ابن زیاد پس از جستجوی خانه محمد بن کثیر و نیافتن مسلم، او و فرزندش را دستگیر کرد و در دارالاماره به شهادت رساند.
مسلم از خانه ابن کثیر بیرون رفت و شبی را در منزل زنی به نام « طوعه » به سر برد. اما ماموران ابن زیاد، سرانجام مخفیگاه مسلم را یافتند و پس از مدتی درگیری و مقاومت شجاعانه مسلم، او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند.
منابع:
- بحارالانوار، ج 44، ص 341
- اللهوف، ص 19
- مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 91
- ناسخ التواریخ، ج 2، ص 78
مراجعه شود به: