جابر بن یزید جعفی از
امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود:
روزی
حضرت امام سجاد علیه السلام در میان اصحابش نشسته بود که آهوی مادهای از صحرا به سوی او آمد و از دهان خود صداهایی خارج کرد.
بعضی از افراد پرسیدند:«یا بن رسول الله، این آهو چه می گوید؟»
امام فرمود:«می گوید دیروز یکی از افراد
قریش بچهی او را صید کرده، و می گوید از دیروز تا به حال او را شیر نداده است.»
امام یکی از یارانش را نزد مرد قریشی فرستاد تا بچه آهو را برگرداند. هنگامی که بچه آهو را آوردند، امام آن را به مادرش داد. آهوی ماده او را شیر داد، بعد دوباره صدایی کرد و با بچه اش از آنجا رفت.
اصحاب پرسیدند:«یا بن رسول الله چه گفت؟»
امام فرمود:« از خدا برای شما طلب خیر کرد و گفت خداوند علی بن الحسین را بیامرزد که بچهام را به من برگرداند.»
در روایتی دیگر، امام باقر فرمود:
روزی پدرم با جمعی از اهل بیت و اصحابش از شهر خارج شد. در راه، امام دستور داد سفره غذا را پهن کنند. در این حال آهویی از صحرا جلو آمد و صدایی کرد و به پدرم نزدیک شد.
اصحاب پرسیدند:«یابن رسول الله، این آهو چه میگوید؟»
امام فرمود:«سه روز است غذا نخورده و شکایت دارد. با او کار نداشته باشید تا او را برای غذا صدا کنم.»
آنان قبول کردند و امام او را دعوت نمود. آهو نیز مشغول غذا خوردن شد. در این هنگام یکی از اصحاب دستش را بر پشت او گذاشت و آهو فرار کرد.
پدرم فرمود:«مگر نگفم کاری با او نداشته باشید؟»
آن مرد سوگند خورد که این کار را تکرار نکند. امام دوباره آهو را فرا خواند. آهو برگشت و غذا خورد تا سیر شد. سپس صدایی کرد و رفت. اصحاب پرسیدند:«یابن رسول الله چه گفت؟» فرمود:«برای شما دعا کرد و رفت.»
منابع:
بحارالانوار، ج 46، ص 25، حدیث 9 و 10 - ص 26 حدیث 11 به نقل از کتاب الاختصاص، بصائرالدرجات
مراجعه شود به:
آگاهی از زبان حیوانات