مطالعات جامعهشناسی میتواند درباره این مسأله نظر بدهد که آیا میان جامعهها یک سلسله خواص مشترک ذاتی وجود دارد یا ندارد ؟
آیا اختلافات جامعهها با یکدیگر در اموری است که سطحی تلقی میشود و معلول بیرون از ذات و طبیعت جامعه است و آنچه به ذات و طبیعت جامعه مربوط میشود همه یکسان است ، یا اساسا جامعهها در ذات و طبیعت خود مختلفاند ، فرضا از نظر شرایط خارجی هم یکسان باشند دوگونه عمل میکنند ؟
این راه خود یک راهی است که فلسفه برای تشخیص وحدت و کثرت نوعی اشیاء که دچار ابهام میگردد پیشنهاد میکند .
در اینجا راه نزدیکتری هم هست و آن خود انسان است . یک امر مسلم در مورد انسان این است که انسان نوع واحد است . از این نظر البته همان طور که یک فرد گاه از مسیر فطرت منحرف میشود و احیانا مسخ میگردد ، جامعه نیز همین طور است .
تنوع جامعهها از قبیل تنوع اخلاقی افراد است که به هر حال از کادر نوعیت انسان بیرون نیست .
پس جامعهها و تمدنها و فرهنگها و بالاخره روحهای جمعی حاکم بر جامعهها با همه اختلاف شکلها و رنگها بالاخره رنگ نوعیت انسانی دارند و ماهیتی غیرانسانی ندارند .
آری ، اگر نظریه چهارم
مرکب حقیقیرا در ترکیب جامعه بپذیریم و افراد را جز مادههایی پذیرا و ظرفهایی خالی و بیمحتوا ندانیم و بالاخره منکر اصل فطرت بشویم ، میتوانیم فرضیه اختلاف نوعی و ماهوی جامعهها را طرح کنیم ، ولی این نظریه به شکل دورکهایمی به هیچ وجه قابل قبول نیست ، زیرا اولین پرسشی که بدون پاسخ میماند این است که
اگر مایههای اولی روح جمعی از فردیت و جنبه طبیعی و زیستی انسانها سرچشمه نمیگیرد ، پس از کجا پدید آمده است ؟
آیا روح جمعی از عدم محض پدید آمده است ؟
آیا اینکه بگوییم تا انسان بوده ، جامعه بوده است کافی است برای توجیه روح جمعی ؟
بعلاوه خود دورکهایم معتقد است که امور اجتماعی ، یعنی اموری که به جامعه تعلق دارد و روح جمعی آنها را آفریده است از قبیل مذهب و اخلاق و هنر و غیره ، در همه جامعهها بوده و هست و خواهد بود و به تعبیر خود او " دوام زمانی " و " انتشار مکانی " دارند و این خود دلیل است که دورکهایم نیز برای روح جمعی ماهیت واحد و نوع واحد قائل است .
تعلیمات اسلامی که برای دین مطلقا نوعیت واحد قائل است و اختلاف شرایع را از نوع اختلافات فرعی میداند نه اختلافات ماهوی ، و از طرف دیگر میدانیم که دین جز برنامه تکاملی فردی و اجتماعی نیست ، میرساند که اساس این تعلیمات بر وحدت نوعی جامعههاست و اگر جامعهها انواع متعدد بودند ، مقصد کمالی و راه وصول به آن مقصد ، متعدد و متکثر بود و قهرا ماهیت ادیان ، مختلف و متعدد بود .
قرآن کریم با اصرار و ابرام این مطلب را تأکید میکند که دین در همه منطقهها و جامعهها و در همه دورهها و زمانها یکی بیش نیست . از نظر قرآن ، ادیان ( به صورت جمع ) وجود نداشته ، دین ( به صورت مفرد ) وجود داشته است . همه پیامبران به یک دین و یک راه و یک مقصد اصلی دعوت میکردهاند :
شرع لکم من الدین ما وصّی به نوحا و الّذی أوحینا الیک و ما وصّینا به ابراهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الدین و لا تتفرّقوا فیه( شوری13 )
. . برای شما از دین همان را تشریع کرد که قبلا به نوح توصیه شده بود بعلاوه قسمتی که به تو - ای پیغمبر ! - وحی کردیم و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه شد که دین را بپا دارید و در آن پراکنده نشوید .
آیاتی از قرآن که دلالت میکند دین در همه زمانها و در همه منطقهها و در زبان همه پیامبران راستین الهی یک چیز است و اختلاف شرایع از نوع تفاوت نقص و کمال است ، فراوان است .
این منطق که دین ماهیتا یکی بیش نیست ، براساس این جهانبینی از انسان و جامعه انسان است که انسان نوع واحد است نه انواع ، - که رنگ اصلی است و رنگ انسانیت است - درخواهند آمد ؟
این مسأله نیز وابسته است به مسأله ماهیت جامعه و نوع وابستگی روح جمعی و روح فردی به یکدیگر .
کتاب جامعه و تاریخ
نویسنده شهید مطهری
صفحه52
آینده جوامع انسانی
نقد نظریه نسبی بودن فرهنگ انسانی