پس از رحلت
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، بیشتر مردم برخلاف فرمایش رسول خدا که
علی علیه السلام را برای خلافت و
وصایت خود معین فرموده بود، با
ابوبکر بیعت کردند.
علی علیه السلام نیز بعد از فراغت از غسل و کفن و دفن پیامبر مشغول
جمع آوری قرآن شده بود که تا آن روز به صورت پراکنده موجود بود.
در همان روزهای اول بود که
عمر به ابوبکر گفت:« همه مردم با تو بیعت کردند جز علی و اهل بیت او. کسی را به دنبال او بفرست تا بیاید و بیعت کند.»
ابوبکر غلامش،
قنفذ، را فرستاد، ولی علی علیه السلام حاضر نشد به مسجد بیاید. عمر از جا بلند شد و به
خالد بن ولید و قنفذ فرمان داد که هیزم و آتش بیاورند و با عدهای که تقریبا سیصد نفر بودند، آمدند و مقابل در خانه فاطمه علیهاسلام جمع شدند.
عمر فریاد زد که:« بیرون بیایید و الا خانه را با اهلش آتش میزنم.»
مردم گفتند:« ای عمر!
فاطمه - دختر رسول خدا- در خانه است.»
عمر گفت:« باشد. حتی اگر فاطمه در خانه باشد، خانه را آتش میزنم.»
فاطمه علیهاسلام پشت در آمد و فرمود:« ای عمر از خدا هراس نداری و میخواهی وارد خانه من شوی؟ من بدتر از شما طایفه و قومی را نمیشناسم. جنازه رسول خدا را رها کردید و بدون اینکه حق ما را در نظر بگیرید، کار خلافت را برای خودتان تمام کردید!»
عمر آتش طلبید و در خانه را آتش زد و در نیم سوخته را باز کرد.
در این هنگام فاطمه علیهاسلام پیش آمد و فریاد زد:« آه پدر! ای رسول خدا! ببین من از دست ابوبکر و عمر چه میکشم و اینها بر سر من چه آوردهاند.»
عدهای از مردم وقتی صدای ناله و فریاد زهرا علیهاسلام را شنیدند، متفرق شدند ولی عدهای برای کمک به عمر ماندند.
در این حال عمر شمشیر خود را همان طور که در غلاف بود بلند کرد و بر پهلوی فاطمه علیهاسلام زد. فاطمه فریاد زد و آه و ناله سر داد، اما عمر دست به تازیانه برد و با تازیانه بر بازوی فاطمه زد؛ قنفذ نیز چنان بر بازوی فاطمه تازیانه زد که اثرش تا زمان فوتش همچون یک بازوبند بر بازوی او باقی ماند.
سپس عمر و در روایتی
مغیره با فشار در، پهلوی مبارکش را شکست؛ به طوری که جنینش سقط شد.
و به این ترتیب فاطمه زهرا سلام الله علیها تا آخر عمر از بستر نقاهت برنخاست.
منابع:
- بحارالانوار، ج 43، ص 197، ح 29.
- فاطمة الزهراء رحمانی/519.
مراجعه شود به: