روزی
متوکل به نود هزار سواره از ترکهای ساکن
سامرا دستور داد هر کدام ظرف علف اسب خود را از گِل سرخرنگ پر کنند و در وسط یک میدان وسیع روی هم بریزند .
گلها به شکل همانند یک تپه بزرگ درآمد. متوکل بالای تپه رفت و
امام هادی علیه السلام را نیز فرا خواند و گفت:« تو را خواستهام که لشگریان مرا تماشا کنی.»
لشگریان متوکل همه لباس رزم به تن و شمشیر در دست داشتند.
غرض متوکل از این کار، ترساندن افرادی بود که قصد قیام علیه او را داشتند و ترس موکل بیشتر از امام هادی علیه السلام بود که مبادا به یکی از خاندانش دستور قیام دهد.
امام هادی علیه السلام به متوکل فرمود:« آیا میخواهی من هم لشگرم را به تو نشان بدهم؟»
متوکل گفت:« بله.»
امام هادی علیه السلام دعایی کرد. ناگهان میان آسمان و زمین و میان مشرق و مغرب، فرشتگانی مسلح ظاهر شدند.
متوکل با تماشای این صحنه از هوش رفت. پس از آنکه به هوش آمد، امام هادی علیه السلام فرمود:« ما در دنیا با شما درگیری نداریم و مشغول به امر آخرت هستیم. نترس و بیهوده به ما بدبین نباش.»
منابع:
- بحارالانوار، ج 50، ص 158، شماره 44 از کتاب خرایج.
مراجعه شود به: