عبدالله بن عباس می گوید:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از یک عرب بادیهنشین شتری به قیمت چهارصد درهم خرید، اما همین که بادیه نشین پولها را گرفت ادعا کرد هم پول و هم شتر مال اوست.
ابوبکر از راه رسید. پیامبر فرمود:« میان من و این بادیه نشین قضاوت کن.»
ابوبکر به پیامبر گفت:« ماجرا روشن است. باید دلیل و شاهد بیاورید تا ببینم حق با چه کسی است؟ »
عمر نیز از راه رسید و او هم مانند ابوبکر حکم کرد.
در این حال
حضرت علی علیه السلام از راه رسید. پیامبر به عرب بیابان نشین فرمود:« آیا داوری جوانی را که به سمت ما می آید می پذیری؟»
او گفت:« بله.»
حضرت علی علیه السلام پس از شنیدن ماجرا سه بار به عرب بیابان نشین فرمود:« دست از رسول خدا و شتری که به او فروختی بردار.»
ولی او به این سخنان توجهی نکرد. ناگهان علی علیه السلام او را با شمشیر تهدید کرد، آنگاه به پیامبر چنین گفت:«ای رسول خدا، ما تو را بر دریافت
وحی و خبر از آسمانها تصدیق میکنیم. حال در برابر چهارصد درهم تصدیقت نکنیم؟!»
پیامبر خدا به ابوبکر و عمر فرمود:« حکم خدا این است، نه آن چه شما گفتید.»
منابع:
- بحارالانوار، ج40، ص 223 ------ مناقب
مراجعه شود به: