عمر بن سعد پس از اینکه در
کربلا مستقر شد، نامه ای به این مضمون به
عبیدالله بن زیاد نوشت:
« من فرستادگان خود را نزد
حسین بن علی فرستادم و از هدفش از آمدن به سرزمین کربلا و خواستهاش پرسیدم. حسین گفت: مردم این شهرها به من نامه نوشتهاند، فرستادگانشان نزد من آمدهاند و از من خواستهاند به سویشان بروم. من نیز آمدهام. اکنون اگر آمدنم را خوش ندارند و نظرشان در این باره دگرگون شده است، باز میگردم.»
« حسان بن قائد عبسی» می گوید:
من نزد عبیدالله بن زیاد بودم که نامه عمر بن سعد به او رسید. وقتی نامه را خواند، گفت:«اکنون که او در چنگ ما افتاده است. میخواهد بگریزد، ولی دیگر رهاییای در کار نیست!»
این را گفت و نامهای به عمر بن سعد نوشت:
« نامه ات رسید و از مضمونش آگاه شدم. به حسین و یارانش پیشنهاد کن با
یزید بیعت کنند. اگر نپذیرفت، آن گاه درباره کار او اندیشه خواهم کرد. و السلام.»
وقتی پاسخ نامه به عمر بن سعد رسید، با خود گفت:« می ترسم که ابن زیاد سر سازش نداشته باشد.»
او پیام عبیدالله بن زیاد را به امام حسین علیه السلام نرساند؛ زیرا می دانست که امام با یزید بیعت نخواهد کرد.
منابع:
- ارشاد مفید، ج 2، ص87.
- بحار الانوار، ج 44، ص 385.