امیرالمؤمنین علیه السلام روزی در
مسجد کوفه بودند؛ تاریکی شب که فراگیر شد، مردی از باب الفیل (در فیل، که یکی از درهای مسجد کوفه است) با جامه ای سفید وارد شد با ورود او، نگهبانان برای حفاظت از حضرت آمدند، حضرت به آنها فرمود: چه می خواهید؟
گفتند: ما دیدیم این مرد به طرف ما آمد، ترسیدیم که شما را ترور کند.
حضرت فرمود: هرگز چنین کاری صورت نمی گیرد، برگردید، خداوند شما را رحمت کند آیا شما می خواهید مرا از دست زمینیان محافظت کنید؟ پس از آسمانیان چه کسی مرا محافظت می کند؟
آن مرد سفید پوش مدتی نزد حضرت ماند و از او می پرسید و به حضرت چنین گفت: ای امیر المومنین، تو به خاندانت ارزش و زینت و کمال بخشیدی و خود از خلافت هیچ بهره ای نگرفتی، امت
محمد صلی الله علیه و آله نیازمند توست و تو احتیاجی به امت نداری.
قوم تو بر تو پیشی گرفت و بر جای تو نشستند و بر خداست که آنها را عذاب کند و همانا تو نسبت به دنیا بی رغبت هستی و در آسمانها و زمین بلند مرتبه و با عظمت هستی و همانا برای تو در آخرت
مواقف بسیاری است (مواردی که حضرت در آنجاها می ایستد و جایگاه با عظمتش در پیشگاه خدا برای مردم ارائه می شود) که در آن مواقف چشمان شیعیانت روشن می گردد و همانا تو سید و آقای اوصیاء (جانشینان پیامبران) هستی و برادرت سید و آقای پیامبران است، آن گاه آن شخص نام همه امامان را بر زبان آورد و رفت.
در این حال، امیر المؤمنین علیه السلام متوجه حضرت
حسن و
حسین علیهما السلام شد و فرمود: او را می شناسید؟
گفتند: نه، او کیست ای
امیرالمؤمنین؟
حضرت فرمود: این برادرم
خضر است.
منابع:
- بحارالانوار، ج 39، ص 132، حدیث 4 ------ مناقب
مراجعه شود به: