نظریه حکمای اسلامی این است كه انسان بعضی چیزها را بالفطره میداند كه البته آنها كم هستند. اصول تفكر انسانی كه مشترک تفکرات همه انسانهاست اصولی فطری هستند و فروع و شاخههای
تفکرات ، اکتسابی . ولی اینها هم که میگویند اصول تفکرات ، فطری هستند
باز نه به آن مفهوم افلاطونی میگویند که روح انسان در دنیای دیگر اینها را
یاد گرفته و اینجا فراموش کرده است ، بلکه مقصود این است که انسان در
این دنیا متوجه اینها میشود ولی در دانستن اینها نیازمند به معلم و
نیازمند به صغری و کبری چیدن و ترتیب قیاس دادن یا تجربه کردن و امثال
اینها نیست ، یعنی ساختمان فکر انسان به گونهای است که صرف اینکه این
مسائل عرضه بشود کافی است برای اینکه انسان آنها را دریابد ، احتیاج به
استدلال و دلیل ندارد ، نه اینکه انسان اینها را قبلا میدانسته است . این
، نظریه دیگر است که معمولا حکمای اسلامی همین نظریه را دارند . ارسطو نیز
همین نظریه را با اختلاف در بعضی خصوصیات داشته است .
در میان فلاسفه جدید نیز این اختلاف نظر وجود دارد . البته شاید کسی آن
نظریه افلاطونی را در دوره جدید معتقد نباشد ولی در دوره جدید هم بعضی از
فیلسوفان ، برخی از معلومات را برای انسان فطری و قبلی میدانند و بعضی
دیگر را بعدی و تجربی . قهرمان این نظریه ، فیلسوف بسیار بزرگ معروف
دنیا در قرون جدید یعنی کانت است که او معتقد است به یک سلسله
معلومات قبلی و غیر حاصل از تجربه و حواس ، یعنی معلوماتی که به عقیده
او لازمه ساختمان ذهن است .
در میان فیلسوفان آلمان این فکر وجود داشته است ، ولی اغلب فیلسوفان
انگلیسی که بیشتر حسی بودهاند ( مثل جان لاک و هیوم ) نظرشان عکس این
است ، میگویند هیچ معلومی در لوح ضمیر انسان نیست و همه چیز را انسان از بیرون دریافت میکند و همه چیز
آموختنی است .
نکتهای که عرض کردم - که ما در اصول فلسفه هم آن را ذکر کردهایم -
بسیار بسیار دقیق است . فیلسوفان اسلامی قائل به این هستند که اصول اولیه
تفکر انسان آموختنی و استدلالی نیست و بی نیاز از استدلال است ولی در عین
حال این اصول را ذاتی نمیدانند آنچنان که افلاطون و یا کانت ذاتی میدانند
. حکمای اسلامی میگویند در ابتدا که انسان متولد میشود حتی همان اصول تفکر
را هم ندارد ولی اصول اولیه تفکر که بعد پیدا میشود از راه تجربه پیدا
نمیشود ، از راه استدلال هم پیدا نمیشود ، از راه معلم هم پیدا نمیشود ،
بلکه همینقدر که انسان دو طرف قضایا ( موضوع و محمول ) را تصور کند
ساختمان ذهن اینطور است که بلافاصله به طور جزم حکم به رابطه میان موضوع
و محمول میکند . مثلا اگر بگوییم " کل از جزء بزرگتر است " افلاطون
میگوید این را مانند همه مسائل دیگر از ازل روحها میدانستهاند ، کانت
میگوید در اینکه میگوییم " کل از جزء بزرگتر است " یک سلسله عناصر
ذهنی فطری هست که در ساختمان آن دخالت دارد ، یک مقدارش از بیرون
گرفته شده و یک مقدارش از خود ذهن است . حکمای اسلامی میگویند نوزاد
وقتی که به دنیا میآید هیچ چیز نمیداند ، حتی قضیه مذکور را هم نمیداند
چون تصوری از کل ندارد ، تصوری هم از جزء ندارد ، ولی همینقدر که تصوری
از کل و تصوری از جزء پیدا کرد و این دو را برابر هم گذاشت دیگر بدون
نیاز به دلیل و معلم و تجربه حکم میکند . که کل از جزء بزرگتر است .
پس دیدیم که در بخش دریافتها اختلاف نظرهایی تا این
حدود وجود دارد که آیا ما دریافتی که فطری باشد یا به معنای افلاطونی و یا
به معنای حکمای اسلامی داریم یا نداریم ؟ در این حدود محل بحث و سخن است
.
نظر قرآن
اما ببینیم نظر قرآن چیست . ما از یک طرف دیدیم که قرآن میفرماید :
« و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار
و الافئده لعلکم تشکرون ». وقتی نوزاد به دنیا میآید لوح ضمیرش از همه
چیز صاف و پاک است . ولی در عین حال قرآن بعضی از مسائل را به شکلی
طرح میکند که فهمیده میشود که
آن مسائل بی نیاز از استدلال است . مثلا
خود مسأله توحید در قرآن چگونه مطرح شده و این آیات چگونه با یکدیگر جور
در میآید ؟ مسأله توحید در قرآن که بعد آیاتش را میخوانیم امری است
فطری . پس این " « لا تعلمون شیئا »" و این مطلب که شما خدا را به
نوعی در باطن و در ضمیر میشناسید چگونه با هم جمع میشوند ؟ نه ، اینها با
یکدیگر قابل جمعاند .
باز از خصوصیات قرآن است که دم از " تذکر " میزند . خیلی عجیب
است ! در عین اینکه آن نظریه افلاطونی به آن شدت در قرآن رد شده است
میبینیم قرآن به پیغمبر میفرماید : فذکر یادآوری کن « انما انت مذکر 0
لست علیهم بمصیطر »( غاشیه / 21 و . 22
) ( آیات ذکر ، که یکی و دو تا هم نیست ) .
حتی خود قرآن " ذکر " نام گرفته است . همچنین
به خود رسول اکرم کلمه " ذکر " اطلاق شده است : « قد انزل الله الیکم
ذکرا ، رسولا ». . . (طلاق / . 10 ) . پس
این آیات نشان میدهد که در عین حال
قرآن قائل به مسائلی است که برای آن مسائل ، تذکر و یاد آوری کافی است
و استدلال نمیخواهد . مثلا در آیه " « هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا
یعلمون »" ( زمر / . 9
)
استفهام تقریری میکند ( این را در متد تعلیم و تربیت " روش
سقراطی " میگویند . میگویند
سقراط در تعلیمات خودش از همین روش استفاده میکرده است ، وقتی
میخواست مطلبی را به طرف ثابت کند از بدیهیترین مسائل شروع میکرد و به
صورت سؤال میگفت : آیا این مطلب اینطور است یا آنطور ؟ چون مسأله
روشن بود او همان طرفی را که سقراط میخواست انتخاب میکرد . همین که آن
را به صفحه روشن ذهن طرف میآورد یک سؤال بالاتری مطرح میکرد . باز او
همان طرفی را که سقراط میخواست انتخاب میکرد . این را هم که در صفحه
روشن ذهنش میآورد یک سؤال دیگر طرح میکرد و باز جواب میگرفت . این
کار را ادامه میداد تا اینکه یکدفعه طرف مقابل متوجه میشد که خودش به
مدعای سقراط اعتراف کرده بدون اینکه سقراط یک کلمه حرف زده باشد ،
یعنی از درون مخاطب جوابها را بیرون میکشید . چون استاد فن بود و یک
روانشناس بسیار دقیق بود و روان و سیر ذهن و سیر فکر را خیلی خوب
میشناخت از یک مقدماتی شروع میکرد که بدون اینکه یک کلمه حرف زده
باشد ، ذهن مخاطب ، خودش قدم به قدم پیش میآمد .
مادر سقراط ماما بوده است . خودش میگفته است من مانند مادرم ماماگری
میکنم . ماما بچه را به دنیا نمیآورد ، طبیعت مادر است که بچه را به
دنیا میآورد . کار ماما فقط این است که مادر را راهنمایی میکند : اینطور
بنشین ، اینطور حرکت کن . او را کمک میدهد تا نوزاد از او متولد شود .
کار او این نیست که با دست خودش بچه را بگیرد و بیرون بکشد ، آن ، کار
ناقصی است ، او باید صبر کند که به صورت خودکار بچه متولد شود . سقراط
میگفت که کار من همان ماماگری است ، یعنی کاری میکنم که ذهن ، فکر را
تولید میکند همانطور که مادر بچه را میزاید ، من فقط ذهنها را کمک میکنم
که فکرهای جدید را بزایند .
) .
قرآن در این روش خود - که یک روش خاصی در قرآن است - مسائل را به صورت سؤال طرح میکند .
وقتی میخواهد دعوت به ایمان و عمل صالح کند میفرماید : « ام نجعل الذین
امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار
(ص / . 28
) . یعنی ما سؤال میکنیم شما خودتان جوابش را بدهید . در دنباله همین
نوع آیات است : « انما یتذکر اولوا الالباب » (زمر / . 9
) صاحبان عقلها
خودشان متذکر میشوند .
پس فطریاتی که قرآن قائل است از نوع فطریات افلاطونی نیست که بچه
قبل از اینکه متولد شود اینها را میدانسته و مجهز به اینها به دنیا میآید
، بلکه به معنای این است که استعداد اینها در هر کسی هست به طوری که
همینقدر که بچه به مرحلهای رسید که بتواند اینها را تصور کند تصدیق اینها
برایش فطری است . پس آیه " « و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون
شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون »" با این مسأله
که توحید ، فطری است و با این مسأله که قرآن بسیاری از مسائل را به
عنوان " تذکر " ذکر میکند منافات ندارد ، چون " فطری است " به معنی
این است که احتیاج به آموزش و استدلال ندارد ، نه به این معنا که قبل از
آمدن به این دنیا آنها را میدانسته تا در این صورت این دو آیه با یکدیگر
منافات داشته باشند . این در باب فطریات علمی .
منبع : کتاب فطرت
نویسنده : شهید مرتضی مطهری
صفحه 48