مرثیه از نظر ماهیت جزو ادب غنایی است.
مرثیه در ادب فارسی سابقه ای کهن دارد و در نخستین دیوان شعر فارسی یعنی دیوان رودکی دیده می شود.
در زمان حا نیز در آثار شاعران معاصر مرثیه های زیادی به چشم می خورد، مثلاً مراثی
احمد شاملو درباره
فروغ فرخزاد و
جلال آل احمد).
مرثیه ها اغلب درباره مرگ پادشاهان و صاحبان قدرت و مقام یا بزرگان علم و ادب هستند.
مرثیه های معروف در ادب فارسی بسیارند، مانند مرثیه
فرخی در مرگ محمود غزنوی و یا مرثیه
رودکی در مرگ
شهید بلخی .
بعضی مرثیه ها هم درباره فوت یکی از خویشان است، مانند مراثی
فردوسی،
خاقانی و
حافظ درباره مرگ فرزندانشان.
مرثیه های زیادی نیز در مورد شهادت یا مرگ ائمه (علیهم السلام) سروده شده است مانند مرثیه هایی که محتشم به مناسبت های گوناگون سروده است.
این نوع از مرثیه که بیشتر در میان مردم رواج دارد بیشتر در سوگ سردار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام است و معروف ترین این مرثیه ها
ترکیب بند محتشم کاشانی در مورد واقعه ی کربلاست.
گاهی مرثیه در سوگ کسی سروده نشده است بلکه درباره ی از بین رفتن ارزشها و گذشت ایام جوانی و شادکامی یا از بین رفتن عظمت یک تمدن است، مانند مرثیه
سعدی در خرابی بغداد به دست مغولان.
مرثیه ممکن است به هر قالبی باشد:
قصیده و
قطعه و
ترجیع بند و
ترکیب بند و گاهی هم
غزل و
رباعی و
مثنوی.
نمونه ی مرثیه از حافظ در سوگ شاه ابواسحاق
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود----- دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک ----- بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد ----- عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است ----- آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز ----- چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم ----- خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق ----- مفتی عقل در این مساله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
چند بند از ترکیب بند محتشم کاشانی درباره ی شهادت امام حسین علیهالسلام
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهی کنار رسول خدا حسین