محمد بن زید
«287 - 271 ق / 900- 884 م»
محمد بن زید ریاست واقعی و بی منازع خود را پس از غلبه بر
ابو الحسن احمد بن محمد، مدعی خانوادگی آغاز کرد و در رفع آثار دوران فرمانروایی القائم تا آن جا پیش رفت که فرمان داد، آن چه را که او از مردم مصادره کرده بود، محاسبه و اخذ نمایند و این که خواهرش، سکینه، که همسر
حسن بن زید بود، تمامی جواهرات او را که ظاهراً القائم، خلیفه بغداد به او داده بود، باز ستاند و آن را خرج استرداد قسمتی از این اموال به مردمان کرد.
داعی جدید، اسپهبد جبال،
رستم بن قارن را از
طبرستان بیرون کرد و وقتی به شفاعت و اصرار عمرو لیث صفاری که مقارن این ایام بر خلاف رضای باطنی خلیفه، گرچه با فرمان او، حکومت خراسان را داشت؛ به وی اجازه بازگشت داد و او را وا داشت تا تأدیه خراج های گذشته را تعهد نماید و سپاه جنگی هم نداشته باشد.
منازعات داعی کبیر
محمد بن زید،
گرگان را که از زمان برادر در آن جا حکومت داشت، تختگاه خویش ساخت.
- در طبرستان مشکل عمده او قدرت اسپهبدان جبال بود که گه گاه در مقابل علویان یا با عمال خراسان و ری بر ضد داعی همدست میشدند.
از این جمله، اسپهبد
رستم بن قارن بود که در اواخر عهد حسن بن زید بر ضد داعی تحریکاتی انجام میداد و چنان که گفته شد او را از طبرستان بیرون راند و تنها با شفاعت عمرولیث اجازه بازگشت به او داد.
محمد بن زید در همان اوایل استقرار قدرت خویش، ظاهراً به دعوت و درخواست اهل ری که از عامل ترک،
اساتکین و تعدی ها و ناروایی های پسر او، اذکوتکین، ناخرسند بودند، لشکری برای تسخیر آن ولایت به راه انداخت،
اما در جنگی که روی داد شکست سختی خورد و تلفات بسیار داد «272 ق / 845 م».
مردم ری که موجب و محرک این جنگ و شورش بودند، ناچار شدند با
اذکوتکین که غنایم بسیاری از سپاه داعی به چنگ آورده بود، سازش کنند و جریمه هنگفتی از مال خود را بپردازند.
چندی بعد مقارن غلبه
رافع بن هرثمه بر نیشابور، محمد بن زید از گرگان به آمل آمد و در همان ایام پسر خود محمد را که کودک خردسالی بود به ولایت عهدی خود برگزید.
- مع هذا تحریکات اسپهبد رستم بن قارن که به اجازت محمد بن زید به طبرستان باز گشته بود، ادامه پیدا کرد، از این رو، محمد بن زید را واداشت تا دست رستم را از ولایات جبال به کلی کوتاه سازد.
اسپهبد رستم گریخت و نزد
رافع بن هرثمه که در خراسان نایب عمرو لیث بود رفت.
رستم، رافع را به تسخیر جرجان ترغیب کرد و محمد بن زید نیز نتوانست در برابر سپاه رافع از جرجان دفاع کند در نتیجه به استرآباد عقب نشینی کرد و از آن جا به آمل رفت.
رافع هم او را تعقیب و تا ولایات
دیلم سپاهش را پیش برد. البته کمک اسپهبد رستم و همدستی اسپهبد شهریار بن بادوسپان هم که از داعی ناخرسند بودند، از اسباب غلبه رافع شد که داعی از این اتحاد اسپهبدان، لطمات بسیار دید.
رافع که در آغاز، عامل خلیفه در خراسان بود، بعدها علیه
عباسیان سر به شورش برداشت و برای تحکیم مواضع خود با محمد بن زید دست دوستی و اتحاد داد و به نام محمد، خطبه خواند.
اسپهبد رستم را نیز به حیله فریب داد و او را دستگیر و نزد داعی فرستاد تا این که در زندان درگذشت.
تسخیر خراسان
وقتی عمرو لیث جریمه زیادت طلبی خود را با اسارت به دست امیر سامانی پرداخت، داعی طبرستان که متملقان اطرافش، او را زیاده از حد به قدرتش مغرور و از شهرت و محبوبیتش مطمئن کرده بودند،
از ساده دلی یا از جاه طلبی زیاد، چنان پنداشت که امیر ماوراء النهر به خراسان نظری ندارد و به ولایت خویش قانع خواهد ماند که در نتیجه خراسان بی دفاع مانده است.
از این رو به جرجان رفت و از آن جا با جمع کثیری از سواره و پیاده، عازم تسخیر خراسان شد و هر چه امیر سامانی از او خواست تا به جرجان باز گردد، نپذیرفت «287 ق / 900 م».
اسماعیل سامانی، که امارت خراسان از جانب خلیفه به وی واگذار شده بود،
محمد بن هارون سرخسی را که با راه ها و گذرگاه های طبرستان آشنایی داشت به همراه سپاهی گران برای دفع محمد بن زید فرستاد.
در نزدیک دروازه جرجان جنگ سختی روی داد که محمد بن زید در طی آن تهور و شجاعت بسیاری نشان داد، چنان که در آغاز، محمد بن هارون پای به فرار نهاد و چون اصحاب داعی در طلب گریختگان به هر سو پراکنده شدند، محمد بن هارون بازگشت و سپاه داعی را شکست سختی داد.
پسر و ولیعهد داعی، زید بن محمد، به اسارت افتاد و او را به
بخارا فرستادند. خود محمد بن زید نیز در این میان جراحات زیادی برداشت که چند روز بعد منجر به مرگ او شد.
پایان کار داعی کبیر
محمد بن زید داعی مطلق و به قول اسفندیار، داعی کبیر خوانده میشد.
بنا به روایات، شاعر، فاضل، عارف و نیکو سیرت بود.
مرگ او در نزد سادات و علماء، غالباً با تأثر و تأسف تلقی شد.
سرش به بخارا فرستاده شد و تن بی سرش در نزدیک دروازه جرجان دفن شد.
با شکست و مرگ او، اهل طبرستان استقلال خود را و زیدیان ولایت، رهبری را که نزد آن ها، نمونهای از سجایای عالی محسوب میشد از دست دادند.
همچنین ببینید
داعی کبیر چگونه آدمی بود ؟