در حدود اوایل قرن دوم هجری دسته ای در میان مسلمین بوجود آمدند که خود را
زاهد و
صوفی مینامیدند.
این عده مدعی بودند که از نعمتهای خدا باید دوری جست. اینها دیگرانی را که می دیدند از این مواهب استفاده می کنند، سخت مورد تحقیر و ملامت قرار می دادند.
بنابراین مکتب مخصوصی در میان مسلمین بوجود آمد که اثر مستقیمش محترم نشمردن اصول زندگی و لاقیدی در کارها بود که رنگ و لعاب دینی هم بر آن می زدند و ثمره اش انحطاط و تاخر کشورهای اسلامی شد.
شک نیست این طرز تفکر را باید یک نوع بیماری اجتماعی تلقی کرد. یک بیماری خطرناک که موجب فلج روحی اجتماع می گردد.
متاسفانه مبارزههایی که به این نام شده و میشود، هیچیک مبارزه با این بیماری یعنی با این طرز تفکر نیست. مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احیاناً مبارزه برای ربودن مناصب دنیوی باشد.
به هر حال مبارزه با تصوف باید به صورت مبارزه با آن بیماری و آن طرز تفکر باشد.
ایراد سفیان ثوری بر امام صادقعلیهالسلام نیز روی همین طرز تفکر بوده که بیان امام در این داستان جامع ترین بیانی است که در رد این تفکر در کتب محفوظ و مضبوط مانده است.
داستان راستان صفحه: 52-53
امام صادق علیهالسلام و گروهی از متصوفه