پسر حاضر جواب
امیر اسماعیل گیکلی پسر خواندهای داشت که دچار آبله شد و زیبایی وی در اثر این بیماری از بین رفت. روزی وی در برابر امیر اسماعیل نشسته بود. امیر از تغییر زیبایی صورت آن پسر تعجب میکرد که چگونه به این زشتی شده است؟
قاضی ابومنصور که در آنجا حاضر بود این آیه را خواند: «همانا ما انسان را در نیکوترین صورت آفریدیم سپس او را بصورت پستترین پستات برگردانیدیم.» (
سوره تین _4 و 5)
چون خود قاضی نیز چهره زیبایی نداشت پسر در پاسخ گفت: «برای ما مثلی زد و خلقت خویش را فراموش کرد.» (
سوره یس _78) قاضی خجل گشت و دیگران از فطانت پسر متعجب شدند.(1)
امان از جاهل
شخصی مهمان یکی از عشایر شد و شب در خانه او خوابید. آن شخص پس از نماز صبح شروع به خواندن قرآن کرد. در آغاز تلاوت قرآن زن صاحبخانه جارویی بدست گرفت و بر سر او کوبید و با بدگویی به وی گفت: مگر در این قبیله کسی مرده است که تو قرآن میخوانی؟! شوهر ابتدا زن را ملامت کرد سپس از روی نصیحت به مهمان گفت: ای برادر تو باید اول یقین کنی که واقعا کسی مرده است بعد قرآن بخوانی. نه اینکه مجرد گمان مجلس عزا و ترحیم برقرار کنی!(2)
مهمان زیرک
در
بغداد میهمانی به خانه شیخی آمد. شیخ به مرید خود گفت: «
به فکر غذا باش» (
سوره انسان _8) مرید گفت: «با کمال میل اطاعت میکنم» (
سوره قیامت _22)
شیخ گفت: «
عجله کن» (
سوره غاشیه _1)
مرید زین اسب را برداشت تا به بازار برد و بفروشد. از قضا بادی شدید وزیدن گرفت و زین را در شط انداخت. نا امید برگشت. شیخ چون مرید را دست خالی دید گفت: «
واقعه و اتفاقی رخ داد؟» (
سوره واقعه _1)
مهمان که مردی تیز هوش و زیرک بود فورا دست به دعا برداشت و گفت: «
خداوندا روزی ما را از آسمان بفرست» (
سوره مائده _114)(3)
قضاوت عجولانه
فردی در میان اجتماعی گفت: من فتنه را دوست دارم و حق را دشمن میدارم و آنچه را ندیدهام شهادت میدهم. عدهای گفتند: قتل او واجب است، او را بکشید!
در آن میان حکیمی بود که فرمود: چرا چنین حکم می کنید؟ گفته او مورد قبول و تائید همگان است چون گفته فتنه را دوست میدارم یعنی مال و اولاد را دوست دارم چنانچه پروردگار فرموده است: «
اِنٌما اموالکم و اولادکم فتنة»
اما گفت که حق را دشمن می دارم یعنی مرگ را دشمن میدارم چون مرگ حق است. و اما گفت آنی را که نمیبینم شهادت میدهم یعنی شهادت به خدای یکتای بینیاز که ندیدهام میدهم. پس این مرد چیزی جز حقیقت نگفته است و سزاوار مرگ نیست.(4)
حکم لازم الاجرا
در زمان خلافت مامون شخصی خلافی کرد. امر به گرفتاریش شد. او فرار کرد برادرش را به عوض او گرفتند و نزد مامون بردند. مامون به او گفت برادرت را حاضر ساز مگر نه تو را به جای او به قتل خواهم رساند.
آن شخص گفت: ای خلیفه اگر سرباز تو بخواهد مرا بکشد و تو حکمی بفرستی که مرا رها کند آیا آن سریاز مرا آزاد میکند یا نه؟
خلیفه جواب داد: آری که رها می کند.
مرد گفت: من نیز حکمی از پادشاهی آوردهام که اطاعت او بر تو لازم است که مرا رها سازی.
مامون گفت: آن شخص کیست و آن حکم چیست؟
مرد جواب داد: آن کس خدای تعالی است و آن حکم این آیه است: «
و هیچ گناهکاری گناه دیگری را متحمل نمیشود» (
سوره انعام _164)
مامون متاثر شد و گفت: او را رها کنید که حکمی صحیح آورده است!(5)
سلام بی اعتنایی
مهدی عباسی سومین خلیفه عباسی بود. او پسر منحرفی به نام ابراهیم داشت که نسبت به حضرت علی کینه خاصی میورزید. روزی نزد مامون هفتمین خلیفه عباسی آمد و به او گفت: در خواب علی علیهالسلام را دیدم که با هم راه میرفتیم تا به پلی رسیدیم که او مرا در عبور از پل مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا میکنی که امیر بر مردم هستی ولی ما از تو به مقام عمارت و پادشاهی سزاوارتریم. اما او به من پاسخ کامل و رسایی نداد.
- مامون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟
- ابراهیم گفت: چند بار به من سلام کرد و گفت: سلاما . . . سلاما
- مامون گفت: او تو را نادانی که قابل پاسخ نیستی معرفی کرده است چرا که قرآن در توصیف بندگان خاص خود میفرماید: «بندگان خاص خداوند رحمان ، کسانی هستند که با آرامش و تکبر بر زمین راه میروند و هنگامیکه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آنها سلام میگویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری از کنار آنان می گذرند.» (سوره فرقان _63)
- ابراهیم شرمنده شد و گفت: ای کاش این داستان را برای تو بازگو نمیکردم.(6)
طفیلی و قرآن
- از طفیلی پرسیدند: کدام سوره برای تو شگفت انگیز است؟
- گفت سوره مائده ! «مائده به معنای سفره آراسته از غذاست»
- پرسیدند: کدام آیه؟
- گفت: آیه «بگذار آنها بخورند و بهره گیرند» سوره حجر)) _3)
- گفتند: دیگر کدام آیه؟
- گفت: آیه «داخل این باغها شوید با سلام و امنیت» (سوره حجر _46)
- بازهم گفتند: پس از آن کدام آیه را دوست داری؟
- گفت: «و هیچگاه از آن اخراج نمی گردند» (سوره حجر -48)(7)
قرآن با صدای خروس
ابو حاتم سیستانی از دانشمندان مشهور
بصره در قرن سوم هجری بود. او هنگام مسافرت به بغداد وارد مسجدی شد. شخصی از ابو حاتم معنی آیه «
قوا أنفسکم و اهلیکم ناراً ؛
خود و افراد خانواده خود را از آتش جهنم حفظ کنید» (
سوره تحریم _6) را پرسید. ابو حاتم گفت که (قو) یعنی خود را نگه دارید. آن شخص پرسید مفرد آن چیست؟ او پاسخ داد (قِ ، قیا ، قوا ، قی ، . . . )
مردی در گوشه مسجد نشسته بود. از شنیدن سخنان ابو حاتم و آن شخص ناراحت شد. به سرعت از مسجد بیرون رفت و به قاضی شکایت کرد که گروهی از زنادقه و کفار در مسجد با صدای خروس قرآن میخوانند. طولی نکشید که پاسبانان وارد مسجد شدند و ابو حاتم و آن شخص را به حضور قاضی بردند. مردم زیادی برای تماشا و آگاهی از محاکمه و کیفیت اجرای حکم در اطراف دادگاه اجتماع کردند.
قاضی پرسید: قضیه شما چیست؟ هنگامیکه ابو حاتم ماجرای پرسش و پاسخ را برای او توضیح داد قاضی تعجب کرد و گفت: چرا دانشمندی مانند شما در حضور عوام نادان چنین بحث میکند؟ سپس به او شفارش کرد که مبادا بی احتیاطی کنید و این موضوع دوباره تکرار شود. آنگاه مردم را پراکنده ساخت. ابو حاتم همان روز از بغدا حرکت کرد و تا پایان عمر به آن شهر باز نگشت.(8)
مبابع
- مکاتبه و اندیشه _ شماره 12
- نشریه قرآنی بشارت _ شماره 35
- نشریه قرآنی بشارت _ شماره 40
- نشریه قرآنی بشارت _ شماره 37
- نشریه قرآنی بشارت _ شماره 14
- نشریه قرآنی بشارت _ شماره 14
- نشریه قرآنی بشارت _ شماره 13
- نشریه قرآنی بشارت _ شماره 35