قرمطیان
این نهضت ظاهراً در ابتدا با نهضت
اسماعیلیه که گونهای از آن را جلوهگر میساخت پیوستگی داشت که نویسندگان اهل سنت در حالی که آغاز آن ناشناخته مانده است آن را دعوت باطنیان خواندهاند. نام آن از مؤسس این فرقه، حَمدان قَرمَط، گرفته شده است که بعضی از جانشینان او در
سوریه جایگزین شدند و برخی دیگر به ایجاد شورش هایی در عربستان و عراق و به ویژه در
بحرین پرداختند. در 287 ق / 900 م، قیامی در حوالی
بصره صورت گرفت؛ سال بعد قرمطیان در نواحی کوفه پراکنده شدند و سپاهیان حکومت مرکزی را شکست دادند.
قرامطه در دوره ی مقتدر دولتی در بحرین تأسیس کرده بو دند که نیروهای خلیفه قدرت مقابله با آنان را در
بحرین نداشتند. قرمطیان با حملههای متعددی که به کاروانهای حجاج میکردند به اثبات وجود خویش میپرداختند. اندکی بعد چندان در حمله و هجوم دلیر شدند که
بصره را نیز غارت کردند «312 ق / 924 م» و
بغداد را در معرض تهدید قرار دادند «315 ق / 927 م» و حتی حجر الاسود را از مکه بیرون بردند «317 ق / 930 م».
آغاز به کار قرامطه
این گروه از اسماعیلیه را که در واقع منسوب به حمدان اشعث معروف به قرمط که در نواحی
واسط، به نشر این دعوت پرداخت «277 ق / 890 م» ، قرمطی یا قرامطه خواندند.
در بین کسانی که به وسیله او - یا دامادش عبدان کاتب - به این دعوت گرویدند؛
زکرویه بن مهرویه و
ابو سعید جَنّابی
ایرانی بودند که از این میان کسانی که قیام
قرامطه را متضمن اهداف ملی و ایرانی پنداشتهاند، شاید از همین جا نشأت گرفته باشد.
حال آن که هیچ تجانسی بین عقاید و اعمال قرامطه با عقاید و رسوم ایرانی و زردشتی وجود ندارد.
قول آنها به تأویل هم که به نوعی از مذاهب زندیقی - زندیکی - تقلید شده، نزد
زرتشتیان مورد نفرت بوده است.
جالب این جا است که، قرامطه نیز که ایرانی به شمار میرفتند اکثر آنها از اعراب و نبطیهای نواحی جنوب عراق بودند که مخالفتشان با خلافت
بغداد و استمرار «عدالت و مساوات» مشغله اصلی آنها به حساب میآمد .
در این راه، قتل مخالفان و ایجاد خوف و وحشت را وسیله تأمین آن میدیدند.
در عهد حمدان اشعث، مقر استقرار این قوم، دار الهجره خوانده میشد که در آن جا قرمطیان نوعی زندگی نظامی و اشتراکی داشتند.
زکرویه، در نواحی شام و ابو سعید جَنّابی در
بحرین دست به تاخت و تاز زدند به طوری که قافله حاجیان را مکرراً مورد حمله قرار دادند.
ابو طاهر
سلیمان، پسر ابو سعید جَنّابی، در عهد
خلیفه المکتفی به مکه تاخت که در پی آن حاجیان را متفرق یا قتل عام کرد مضاف بر این که حجر الاسود را نیز به اَحسا برد «ذی الحجه 317 ق / ژانویه 930 م».
این امر که خلیفه فاطمی مصر، که خلافتش بیست سالی پس از این واقعه پایه گذاری شده بود و اکثریت اسماعیلیه نیز از وی پیروی میکردند، و با این وجود موفق به استرداد
حجرالاسود نشد، میزان نفوذ او را در میان قرامطه نشان میدهد.
در واقع بعدها و در عهد الحاکم، ششمین خلیفه فاطمی بود که بزرگان احسا، تبعیت
خلفای فاطمی را پذیرفتند «422 ق / 1031 م».
فعالیت قرامطه در خراسان، پیش از این تاریخ، از دعوت فاطمی مستقل بود، و اقدام سلطان
محمود غزنوی به قتل تاهرتی، که از جانب خلیفه فاطمی به عنوان قاصد نزد سلطان آمده بود، در واقع نشان از وفا داری امیر غزنه به
خلافت عباسی تلقی میشد.
در آن سالها قرامطه به خاطر قتل حاجیان و ربودن حجرالاسود به بلاد خود - احسا - چنان مورد نفرت عام قرار گرفته بودند که مخالفانشان، این فرقه را از هر فرقه دیگری در عالم اسلام، زیانمندتر و خطرناکتر میدانستند.
( البته نباید نادیده گرفت که در مورد قرمطیان ، مورخان دیدی منفی داشته اند که همین باعث قضاوتهای آنها شده است. امروز ، تحقیقات بیشتری در مورد این فرقه بر اساس اسناد تاریخی صورت گرفته است. )
پیامدهای تهدید های قرمطیان
یکی از نتایج تهدید قرمطیان پیدایش عصبی و افسردگی ناشی از ترس در میان مردم بغداد بود و همین امر بیان میکند که چرا مبارزات دینی در قسمت اول سلطنت سخت و غم انگیز بوده است. پس از آن که حلاج در 296 ق / 908 م، توسط ابن فرات، متهم به شرکت در توطئه بر ضد مقتدر شد، در 301 ق / 913 م، به زندان افتاد و ادعای خدایی بر اتهامات او افزوده شد. سرانجام در واپسین محاکمه در 309 ق / 922 م، پس از مشاجرات فراوان، به فتوای یکی از قاضیان بغداد به جرم الحاد به مرگ محکوم شد. محیط سیاسی و دینی بغداد آن زمان نشان میدهد که چرا این صوفی که عمده عمل خلافش آن بود که میخواست اصلاحات اخلاقی را در میان مردم تبلیغ کند و در عین حال عقایدی را که توده مردم از فهم آن عاجز بودند اظهار میکرد، توسط بعضی به داشتن عقاید افراطی شیعی یا قرمطی گری متهم شد، در صورتی که بعضی دیگر او را نیرنگ باز و مایه آشوب میدانستند. سرانجام تنها کسی که میتوانست به طور مؤثر از او دفاع کند، یعنی علی بن عیسی در آن هنگام دستیار حامد وزیر بود و نمیخواست او را از خود برنجاند، در نتیجه بنا بر مصلحت سکوت کرد و به دفاع از حلاج بر نخاست.