« هشام بن محمد کلبی» نقل کرده است که وقتی
امام حسین علیه السلام دید سپاه
کوفه در ریختن خونش اصرار می ورزند، قرآن را باز کرد و روی سر نهاد و فریاد بر آورد:« بین من و شما کتاب خدا و جدم،
رسول الله، داوری کند. ای قوم! خون مرا به چه چیز حلال می شمارید؟ آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا سخن جدم را در حق من و برادرم،
حسن علیه السلام، نشنیدید که فرمود حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشتند؟»
در همین هنگام نگاهش به فرزند نوزادش افتاد که از شدت تشنگی بی تاب شده بود.
امام او را بر سر دست گرفت و فرمود:« ای لشگر، اگر بر من رحم نمی کنید، بر این کودک رحم کنید.»
در این هنگام مردی از سپاه دشمن تیری به سوی آن کودک انداخت و او را به شهادت رساند.
امام حسین علیه السلام با مشاهده این صحنه گریست و گفت:« خداوندا! میان ما و گروهی که ما را فرا خواندند تا به یاری مان بشتابند، ولی به روی ما شمشیر کشیدند داوری کن.»
در این هنگام ندایی از آسمان شنیده شد که:« ای حسین! کودکت را به ما بسپار که در بهشت شیرش میدهند.»
امام از اسب فرود آمد و با نوک شمشیر گودالی حفر فرمود و فرزندش را دفن کرد.
منابع:
مراجعه شود به: