هر چند در میان اومانیستها افراد معتقد به خدا و دین یافت میشوند و انسان مداران را به مومن و ملحد تقسیم میکنند، اما میتوان گفت که اگر اومانیسم را دین گریز و دین ستیز ندانیم، دست کم باخدا ناشناسی و انکار دین کاملاً سازگار است و تاریخ اومانیست نیز حکایت از آن دارد.
اصالت دادن به انسان در برابر اصالت به خدا سبب شده که اومانیستها گام به گام به سوی سکولاریسم و بی خدایی و بیدینی رانده شوند. تفسیر جدید از خدا و تعالیم دینی (پیرایشگری) که از سوی کسانی مانند لوتر مطرح شد، پذیرش خدا و نفی مداخله خدا و دین آسمانی و از جلمه تعالیم مسیحی، روی آوردن به دین طبیعی و خداگرایی طبیعی که از سوی
ولتر و هگل ارائه شده، شکاکیت نسبت به دین و خدا که از سوی کسانی مانند کسلی مطرح گردید و انکار کامل دین و خدا که فوئرباخ و مارکس و وجود گرایان ملحد مطرح کردند، مراحلی است که جنبش اومانیستی طی کرده است.
البته جای این نکته سنجی نیز وجود دارد که خدای کسانی مانند هگل با خدایی که در ادیان ابراهیمی از آن سخن گفته میشود، به طور کلی متفاوت است و تفاسیر جدیدی که از دین و خدا در پیرایشگری مطرح میشود، با روح این ادیان سازگار نیست و نوعی انکار و نفی کردن بینشها و ارزشهای دینی از درون به شمار میآید.
در هر حال، حتی از منظر اومانیستها مومن نیز خدا و دین، نقطه نهایی و اصلی به شمار نمیآیند، بلکه ابزاری در خدمت انسانند و این انسان است که اصالت و محوریت دارد.
دیویس تونی مینویسد: واژه اومانیسم در انگلستان معنای ضمنی و ناخوشایند یگانه گرایی یا حتی خدانشناسی میداد و قطعاً با موقعیت مسیحی و اشراقی سازگار نبود. به طور کلی این واژه، متضمن نوعی آزادی از آموزههای الهیاتی بود.
هاکسلی قهرمان دارونیسیم بدون خدا و چارلز برادلاف بنیان گذار انجمن سکولارملی، روح اومانیسم را به یاری میطلبند تا بساط آخرین توهمات جان سخت مسیحی را برچینند. وی همچنین میگوید:
خصومت اگوست کنت نسبت به این نوع ایدهآلیسم ماوراء طبیعی و متافیزیکی، باعث تحول مفهوم مردم پسند اومانیسم تا حد یگانگی یا خدانشناسی و سکولاریزم شد که تا امروز نیز ادامه یافته است و تداوم آن را میتوان در سازمانهای بنیاد گرفته در قرون نوزدهم از قبیل انجمن مطبوعات عقل گرا، اتحادیه اخلاقی و انجمن سکولار ملی مشاهده کرد.
دیویس تونی در بخش دیگری از کتاب خود، با نظر به اومانیستهای مومن مسیحی مینویسد:
تلفیق مسیحیت و اومانیسم به بهای نادیده گرفتن تناقضاتی انجام میگرفت که همواره در ترکیب ناپایدار اومانیسم مسیحی و ردپای اومانیستی فردی وجود داشت. یعنی تناقض میان خداوند قادر متعال و آگاه بر همه چیز کانون و آزادی اراده فردی، تناقضی که در جای جای نوشتههای اومانیستهای پروتستان، از قبیل
سیدنی،
ادموند اسپنسر ،
کریستفر مارلو،
جان دان و
جان میلتون به چشم میخورد.
منبع:کتاب انسان شناسی
نویسنده: محمود رجبی
صفحه: 50