بعد از توقفگاه « عقبه »، کاروان
امام حسین یکسره تا منزل « شراف » رفت. هنگام سحر، امام به جوانان فرمان داد آب فراوان با خود بردارند و به راه بیفتند. نیمه های روز، همچنان که راه میرفتند، یکی از همراهان امام گفت:« الله اکبر »
امام حسین علیه السلام فرمود:« چرا تکبیر گفتی؟»
عرض کرد:« نخلستان دیدم.»
گروهی از اصحاب گفتند:« به خدا سوگند، ما هرگز در این سرزمین، درخت خرما ندیدهایم.»
امام فرمود:« پس چه میبینید؟»
گفتند:« به خدا سوگند آنچه میبینیم، تعداد زیادی اسب است.»
فرمود:« به خدا من نیز همان را میبینم.» آن گاه فرمود:« اینجا پناهگاهی نداریم که به آن پناه ببریم؟»
برخی از اصحاب گفتند:« بله، داریم. توقفگاه « ذوحسم » سمت چپ ماست. اگر به آن جا برویم، تپهای است که می توان از یک سو با این لشگر مواجه شد.»
امام به راه افتاد و اصحابش نیز به دنبالش به سوی ذوحسم رفتند.
چیزی نگذشت که گردن اسبان نیز از دور پیدا شد. لشگریان
ابن زیاد، چون دیدند کاروان امام حسین علیه السلام، راه خود را کج کرده است، آنان نیز راه خود را کج کردند و برای تصرف ذوحسم شتاب کردند اما کاروان امام زودتر به انجا رسید و آن را تصرف کرد.
منابع:
مراجعه شود به: