چنانکه گفته شد، گاهی در مقام
تعریف یک شیء به اجزای
ذاتی و
ماهوی آن دست نمی یابیم؛ بلکه صرفا به احکام و
عوارض آن دست پیدا می کنیم؛
و یا اصلا گاهی هدف ما تنها این است که مرز مفهوم شیء را مشخص سازیم که شامل چه چیز هایی است و شامل چه چیز هایی نیست(و نه این که ذاتیات و مقومات آن را که حقیقت شیء را تشکیل می دهند، بیان کنیم)، در این صورت:
اگر دسترسی ما به احکام و عوارض شیء مذکور در حدی باشد که آن شی را کاملا متمایز سازد و آن را از غیر خودش مشخص کند، چنین تعریفی را
رسم تام می نامیم و اما اگر کاملا مشخص نسازد، آن را
رسم ناقص می خوانیم.
بر این اساس، رسم ناقص از انضمام
جنس بعید با
عرض خاص حاصل می گردد.
مانند:
"
جسم ضاحک" در تعریف انسان.
"
جسم نامی کاتب" در تعریف انسان.
اگر فقط عرض خاص شیء را هم ذکر کنیم، آن را به رسم ناقص تعریف کرده ایم.
مانند این که در تعریف انسان بگوییم: "خندان".
به این دلیل به این نوع تعریف رسم ناقص گفته می شود که در آن فقط عرضی شیء آورده می شود. و چون ذاتی شیء که بیان کننده حقیقت شیء است ذکر نمی شود، ناقص است.
چنانچه دیدیم، در تعریف به رسم( چه تام و چه ناقص)،
معرَّف را به عرض خاص آن می شناسیم؛ به عبارت دیگر، در تعریف به رسم حتما باید
عرض خاص را ذکر کنیم.
برای همین در تعریف رسم گفته اند:
تعریف به رسم، از شیء تعریفی عرضی بدست می دهد.
در حقیقت:
همان طور که در حد(چه تام و چه ناقص) ذکر فصل قریب ضروری است، در رسم نیز ذکر عرض خاص ضروری است.
اصل لغت
رسم به معنی
علامت و نشان است؛ و چون رسم، معرَّف را به نشان ها و اوصاف عرضی آن می شناساند، بدین سبب رسم نامیده شده است.
واضح است که رسم، خواه تام باشد و خواه ناقص، تنها فایده اش جداسازی معرَّف از امور دیگر است و این جداسازی نیز عرضی است، نه ذاتی و حقیقی و کامل.
و نیز روشن است که رسم تنها در مقام مصداق(یعنی صدق کردن بر مصادیق و افراد خارجی) با معرَّف مساوی است، نه در مفهوم و دلالتش بر معرَّف تنها به
دلالت التزامی است.