معناىمصطلح ایدئولوژی، تنها در مقطعى خاص ازتاریخ معرفت و تفکر انسان، فرصت بروز مىیابدو پس از آن، دوره حرکتزایى آن به سر مىآید.
- تا هنگامى که علم و معرفت، هویتی دینى داشتهباشد و دین به عنوان معرفتی الهى که از طریق فناء و شهود و به وساطت وحى و الهام، حاصلمىشود، در مرکز آگاهى و علم قرار گیرد و همچنین تا وقتى که معناى افلاطونى مثال و ایده،معتبر باشد زندگى و عمل فردى و اجتماعىانسان بر مدار سنتهایى سازمان مىیابد که ازمعانى آسمانى و حقایق محیط، نازل مىشوند واین سنتها راه سلوک و مسیر وصول انسان را بهسوى حقایق محیط ارائه مىدهند.
تفکر فلسفى از
ارسطو به بعد با آن که محورتاملات خود را بر تبیین مناسبات مفاهیم ذهنىو تفسیر عالم از زاویه آن مفاهیم قرار داده بود ولکن بر شمول حقایق عقلى نسبت به امورطبیعى و عقول جزئى انسانها اصرار مىورزید و ازهمین طریق، هم سنخ بودن، خود را با افلاطون و یادیدگاههاى دینى حفظ مىکرد.
- فیلسوفانمسلمان و اندیشمندان مسیحى با توجه بهظرفیتهاى موجود در اندیشه ارسطویى بود که ازخردورزیهاى فلسفى براى اثبات سنتهاى دینى بهره مىبردند.
- عقل مفهومى تا زمانى که نظر به سپهر شهود مىدوزد، به عنوان رقیقه و صورت نازله عقل عینی و محیط و در حکم پیامبر و نبی باطنی در طول پیامبر و نبی خارجی قرارمىگیردودراینحال، عقلدرقبالدین و سنت قرارنمىگیردبلکه درکنارنقل ودر متن دین مىنشیند.
مستقلات عقلى در حکم حجج و سنن دینی قرار مىگیرد و تلاش
عقل براى کشف مفاد
نقل نیز در حکم چراغى که به شناخت راه مىپردازد، معتبر شمرده مىشود. و با این وصف،ره آورد عقل و احکام معطوف به عمل آن، با آنکه ضمن حفظ ماموریت نقادانه خود، شورانگیز وبلکه مقدس و الهی است، از سنخ ایدئولوژیهاىبشرى نمىباشد.
- ایدئولوژى در معناى مصطلح آن، هنگامى بوجود مىآید که «ایده»، صورت عینی و خارجى خود را از دست مىدهد و دست عقل، از آسمان شهود کوتاه مىشود، و مشاهدات عقلى بهدریافتهای مفهومى، منحصر مىگردد.
عقل در این حال، کاشف و یا اظهارکنندهسنن دینی و آسمانى نیست بلکه صرفا ناظرقوانین طبیعی و
قراردادهاى اجتماعى است کهاز نظر به طبیعت انسان و با صرف نظر از ابعادالهى آن، کشف مىشوند.
تمام تلاشهایى که در سده هفدهم و هجدهمبراى تفسیر روشنگرانه زندگى اجتماعى انسانمىشود و همه حرکتهاى فکرى که به
انقلاب فرانسه، ختم مىشوند، از این قبیل است.
- اندیشمندان دو سده روشنگری و خرد، خود براین نکته واقف بودند که کار آنها از سنخ کار دینی قدیسان و یا کوشش ذهنی مجتهدان نیست بلکهنوعى بازسازى زندگى اجتماعىاست که با هدف حذف شیوههاى دینى و سنتی زیست، انجاممىشود.
اندیشوران اجتماعى در این دو سده، گر چهمحصول کار خود را ایدئولوژى نمىدانند ولیکنکار آنها به راستى، تلاش ذهنى پىگیرى بود، که نظر به رفتار اجتماعى معاصر خود داشت.
منبع