عمدهترین تاثیر
علم بر دین در قرون هفدهم و هجدهم، از ناحیه تصویر جدیدی از
کیهان که محصول تحول در
نجوم و
فیزیک بود، حاصل شد. این تاثیر در قرن نوزدهم از ناحیه نظرات جدید در باب تاریخ حیات بر روی این کره خاکی بود که از سوی
زمینشناسی و
زیستشناسی تکاملی، مطرح شده بود.
- در قرن بیستم، بزرگترین تاثیر را، اگرچه از نوعی متفاوت، علوم اجتماعی بر دین داشتهاند. فیزیک و زیستشناسی از آن رو متالیهن را نگران ساختند که درباره کیهان، حیات و انسان، تئوریهایی را مطرح میکردند که با اعتقاداتی که به نحو تنگانگ با سنت دینی گره خورده بود، مثل خلقت جداگانه انسان، تعارض داشت. به عبارت دیگر، تاثیر علوم اجتماعی نه از ناحیه نظریههایی است که با آموزههای بنیادین معارضه دارد، بلکه از ناحیه تبیینهایی در باب خود دین است که به نظر میآید از آن سلب اعتبار میکند. در قرون نوزده و بیست ایدههایی بی شمار در باب عوامل اجتماعی و روانیای که مسبب دیناند پیشنهاد شده است.
- مهمترین این ایدهها عبارتند از:
- مارکسیسم که دین را یکی از بازتابهای ایدئولوژیک وضعیت موجود روابط متقابل اقتصادی در جامعه میداند.
- نظریه مشابه اول اما استادانهتر امیل دوکیم جامعهشناس ، که اعتقاد دینی را عبارت میداند از فرافکنی ساختار جامعه.
- نظریه فروید که طبق آن، اعتقاد دینی، ناشی از فرافکنیهایی است به قصد تسکین انواع خاصی از کشمکش ناآگاهانه.
اینها همه تبیینهایی علمی هستند از دین، از این حیث که دین را به عواملی که کلا درون جهان طبیعت قرار دارند ارجاع میکنند و از این رو، این نظریهها حداقل در نظر قابل آزمایش تجربیاند.
تبیین فروید
تقریر فروید از مشابهتهایی معین میان صفات یک
خدای انسانوار و حالت روانی انسان در مقابل او از یک سو، و برداشت
طفل از پدرش و نحوه ارتباط وی با پدر از سوی دیگر، شروع میشود. در هر دو مورد، موجود برتر، قادر مطلق، عالم مطلق، اسرارآمیز و مدبر تلقی میشود.واکنش فرد در هر دو مورد در قبال این وجود برتر، تعلق کامل،
خشیت ، ترس از
تنبیه و سپاسگزاری به خاطر رحمت و حمایت میباشد.
این مشابهتها، گو اینکه اثبات نمیکند، اما نشان میدهد که مدل اصلی برای
مفهوم خدا را باید در برداشت کودکانه، شخص از والدینش جستجو کرد و نیز اعتقاد عمومی به خدایان انسانوار را در بقایای
روانشناختی وضعیت کودکانه باید پی گرفت. طبق نظریه فروید،
پسر در حدود سن چهار سالگی به مادرش علاقه جنسی پیدا میکند و پدر را رقیب میانگارد. واکنش کم و بیش نسبت به اشارات و علائم موجود، طفل را چنان مرعوب خصومت پدر میکند و چنان خوف از دست دادن محبت پدر او را میگیرد که نه تنها
علایق جنسی خود را به کناری مینهد بلکه مجموع تمایلات، ترسها و نظریات خود را نیز سرکوب کند. این مجموعه با شدتی بیشتر یا کمتر، در ضمیر ناخودآگاه او حفظ میشود.اینکه انسانها تمایلی این گونه شدید به اعتقاد به یک خدای انسانوار دارند و حالات روحی و اعمالی را که ملایم با این اعتقاد است، میپذیرند، از آن روست که خدای انسانوار فوق طبیعی، یک عین خارجی در اختیار مینهد تا آنان عقده را بر آن فرافکنند.
- بنابر نظریه فروید، تمایل هر فرد برای قبول اعتقاد به یک خدای انسانوار فوق طبیعی همراه با سایر جنبههای فعالیت و اشتغالات دینی حداقل تا حدی، معلول میلی است به فرافکنی تصویری از پدر که به دوران کودکی متعلق است و در ضمیر ناخودآگاه وجود دارد. این فرافکنی عادتا پس از یک واگشتی به وجود میآید که مساله رایج تعدیل درگیریهای ناخودآگاهانه و تسکین گناه ناخودآگاهانه، آن را موجب شده است. واضح است که این حداکثر یک تبیین ناتمام از اعتقاد دینی است. این تبیین از یک طرف وجود پیشینی مفاهیم دینی را در فرهنگ از پیش مفروض میگیرد و از سوی دیگر، حداکثر تبیینی است از آمادگی فرد برای اینکه این مفاهیم را به هنگام عرضه بپذیرد.
فروید کوشش کرد که با ارائه یک نظریه موازی در باب گسترش دین در جامعه، این کاستی را جبران نماید. مطابق این نظریه، دین به عنوان نوعی از فرافکنی عقده روانشناختی ایجاد میشود و ناشی از خاطرات نژادی ضمیر ناهشیار از قتل پدری است که چهرهای ظالمانه دارد و به «
گروه آغازین» مربوط میشود. بدین سان فروید با تحول فرهنگی در امتداد همان خطوطی عمل میکند که با تقویت فرد میکرد; چیزی بسان «
ضمیر ناخودآگاهانه جمعی» فرض شده که در آن، امر نفسی میتواند به شکلی ناخودآگاهانه از یک نسل به نسل دیگر منتقل شود. باری این نظرات هیچ گاه مقبولیت چندانی نیافت و در بحث از فروید میتوان به تقریر او از مبانی روانشناختی دین در فرد، تکیه کرد.
منبع
- فصلنامه حوزه و دانشگاه شماره 5 ، مقاله ویلیام. پی. الستون، ترجمهغلامحسین توکلی
برای مطالعه تکمیلی بخوانید