دیوان اوقاف و قضا در عهد غزنویان
«583- 351ق/ 1187- 962م»
دیوان اوقاف که در عهد
سامانیان با دیوان قضا مربوط بود، در خارج از حوزه اقتدار سلطانی قرار داشت به طوری که شغل محتسب شرع نیز با آن در ارتباط بود.
در عهد
غزنویان و بعد از آن نیز
قاضی القضاه از جانب سلطان تعیین میشد، اما جزییات اعمال قاضیان از نظارت دیوان خارج بود به طوری که اگر هم در باب این اعمال نظارتی ظاهری صورت میگرفت، عزل و تنبیه قضات بدون تأیید فقهاء و حاکمان شرع، اهانتی به ارکان شرع محسوب میشد.
پادشاه نیز با وجود
خودکامگی و استبداد تام، از آن جا که در امر شریعت، خود را ملزم به پیروی از حکم
خلافت مییافت، در آن چه به اقامه حدود و اجراء احکام تعلق داشت، از هر گونه مداخله خودداری میکرد، زیرا که چنین مداخلهای، نوعی تجاوز به حقوق دستگاه خلافت تلقی میشد.
از این رو، آن چه که در حوزه سیاست و اداره امور ملک مربوط نمیشد، حکم فقهاء و ائمه دین که رعایت آن به معنی گردن گذاشتن به فرمان خلیفه و ولی امر مسلمین و قبول ضمنی آن بود، بر اهوا سلطان و اشارت وزیران و امیران مقدم شمرده میشد و حرمت گذاشتن و تبعیت عامه مسلمین از
اولی الامر، متضمن همین معنی و شرط رعایت استقلال این حوزه از مسایل اجتماعی بود.
هماهنگی شارعان با سلاطین و خلفا
اما در پس پرده، این استقلال دستگاه شریعت و شارعان، هماهنگی و نظمی منسجم بین اهداف سلطان و هوسهایش با فتاوای مفتیان وجود داشت. به طوری که ستیزه جوییهای مسلکی و مذهبی
محمود غزنوی و پسرش مسعود را همین فتوای شارعان، رنگ و لعاب مشروعیت میبخشید همین طور که کشتن باورهای مخالف و بر دار کردن صاحبان عقیده را دستگاه خلافت مهر تأیید میگذاشت.
حتی «جهاد»های بی وقفه محمود و بعضاً پسرش مسعود در
هند، با «کفار» آن دیار، و همچنین قتل نفوس و غارت و چپاول آنان به ویژه ویرانی شهرهایشان به دور از چشم فقیهان و دستگاه نبود به طوری که به سبب بهرهای که از این خوان به غارت رفته میگرفتند و میبردند، آن را در نظر عوام، بسط و نفوذ دین و کاشتن بذر ایمان در سرزمینهای کنار قلمداد میکردند.
در هر حال بسیاری از فقیهان و متشرعان که در این گونه تعصب ورزیهای کور و ویرانگر، مشوق سلطان بودند، خود نیز از عواقب ناگوار آن در امان نماندند.
فی المثل، کرامیه، که با لحنی تند، طعنه آمیز و تحقیر کننده با صاحبان سایر فرق و مذاهب سخن میگفت چنان که ظاهراً پشتیبانی محمود را هم به همراه داشت.
بعدها، پس از انجام وظیفه و ایفای نقش، چون حضور و قدرتش، پهلو به نفوذ و قدرت سلطان میزد، سرانجام با اشارت خلیفه که از اقوال کرامیه و فضاحتهای رفتارشان به
سلطان محمود، گله کرده بود، این امر دستاویزی شد تا محمود با منکوب کردن این فرقه، از عواقب حضورشان جلوگیری کند به طوری که از شر قدرت طلبی آنان آسوده شود.