معرفةالنفس جدید (
روانشناسی) هم به این مطلب اعتراف دارند که در انسان ، چیزهائی یافت میشود که با حسابهای مادی این دنیا قابل توجیه نیست و نشان میدهد که حساب دیگری در کار است .
سخنی دارد پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم که میفرماید :
« من عرف نفسه فقد عرف ربه » هر کسی خودش را بشناسد ، خدا را میشناسد .
قرآن کریم برای انسان در مقابل همه اشیاء عالم ، به طور کلی حساب جداگانه و مستقلی باز کرده است ، در سوره فصلت ، آیه 53میفرماید :
« سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم » ما نشانههای خود را در آفاق عالم یعنی در عالم طبیعت ارائه میدهیم و در نفوس خود مردم.
قرآن ، نفوس مردم را با حساب جداگانهای بیان کرده است و همین آیه سبب شده است که در ادبیات ما ، اصطلاح مخصوص " آفاق " و " انفس " را پیدا کند .
میگویند : " مسائل آفاقی " و " مسائل انفسی " . ممکن است بگوئید که آن چیزهائی که در نفس انسان موجود است و با حسابهای مادی قابل توجیه نیست ، چیست ؟ باید گفت که این داستان درازی دارد و من نمیخوا هم وارد این مطلب شوم .
انفکاک پذیری " انسانیت " از انسان
یکی از آن چیزهائی که با حسابهای مادی جور درنمیآید همین مسئله است :
مسئله ارزشهای انسانی و به عبارت دیگر مسئله انسانیت انسان . عجیب است که شما سراغ هر موجودی بروید ، میبینید خودش برای خودش به عنوان یک صفت انفکاک ناپذیر است ، مثل صفت " پلنگی " برای پلنگ ، " سگی " برای سگ ، " اسبی " برای اسب . ما نمیتوانیم اسبی پیدا کنیم که " اسبی " نداشته باشد ، سگی پیدا کنیم که " سگی " نداشته باشد ، پلنگی پیدا کنیم که " پلنگی " نداشته باشد .
ولی ممکن است انسانی منهای انسانیت موجود باشد ، زیرا آن چیزهائی که آنها را انسانیت انسان میدانیم که آن چیزهائی که به انسان شخصیت میدهد نه آن چیزهائی که ملاک شخص انسان است
اولا یک سلسله چیزهائی است که با اینکه بشری است و تعلق به همین عالم دارد ولی با ساختمان مادی انسان درست نمیشود ، غیر مادی است ، محسوس و ملموس نیست و به عبارت دیگر از سنخ معنویات است ، نه مادیات ،
ثانیا این چیزهائی که ملاک انسانیت انسان است و ملاک شخصیت و فضیلت انسانی انسان است ، به دست طبیعت ساخته نمیشود ، فقط و فقط به دست خود انسان ساخته میشود .
غرضم این کلمه بود که انسان ، خودش دروازه معنویت است و از دروازه وجود خود ، به عالم معنا پی برده است ، چنانکه امام هشتم
حضرت امام رضا علیه السلام میفرماید :
« لا یعرف هنالک الا بما هیهنا » آنچه در عالم معنا هست از راه آنچه دردرون انسان است ، شناخته میشود
.
چیزهائی که به آنها ارزشهای انسانی گفته میشود و معنویات انسانی و ملاک انسانیت انسان است ، شامل خیلی چیزهاست ، ولی میتوان همه ارزشها را در یک ارزش خلاصه کرد و آن ارزش ، " درد داشتن " و " صاحب درد بودن " است .
هر مکتبی که در دنیا راجع به ارزشهای انسانی بحث کرده است ، یک درد ماوراء دردهای عضوی و دردهای مشترک انسان با هر جاندار دیگر در انسان تشخیص داده است . آن درد انسانی انسان چیست ؟
گفتیم بعضی فقط تکیهشان روی درد غربت انسان و درد عدم تجانس و بیگانگی انسان با این جهان است ، چرا که انسان حقیقتی است که از اصل خود جدا شده و دور مانده ، و از دنیای دیگر برای انجام رسالتی آمده است و این " دورماندگی از اصل " است که در او شوق و عشق و ناله و احساس غربت آفریده است ، میل به بازگشت به اصل و وطن ، یعنی میل بازگشت به حق و خدا را آفریده است .
از
بهشت رانده شده و به عالم خاک آمده است و میخواهد بار دیگر به آن بهشت موعود خودش بازگردد . البته آمدنش غلط نبوده ، برای انجام رسالتی بوده ولی به هر حال این هجران ، همیشه او را در حال ناراحتی نگاه داشته است .
درد انسان طبق این مکتب فقط درد خداست ، درد دوری از حق است و میل او . میل بازگشت به قرب حق و جوار ربالعالمین است ، و انسان به هر مقام و کمالی که برسد ، باز احساس میکند که به معشوق خود ، نرسیده است .
منبع :انسان کامل
شهید مطهری
صفحه90