خودآگاهی پیامبرانه با همه انواع خودآگاهی متفاوت است .
پیامبر هم خودآگاهی خدایی دارد و هم خلقی ، هم درد خدا دارد و هم درد خلق خدا ، اما نه در شکل ثنویت و دوگانگی و دوگونگی و دو قطبی و دو قبلهای ، نه به این صورت که نیمی از قلب پیامبر به سوی خداست و نیمی به سوی خلق ، یک چشمش به حق است و یک چشمش به خلق ، مهر و محبتش ، هدفها و آرزوهایش میان خدا و خلق خدا تقسیم شده است .
ابدا ،قرآن کریم میفرماید :
ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه
خداوند در سینهء بشر دو دل قرار نداده که به دو جا بسپارد ( احزاب / . 4 ) .
با یک دل دو دلبر نمیتوان داشت .
پیامبران قهرمانان توحیدند.
در کار آنها کوچکترین شرکی وجود ندارد : نه شرک در مبدأ و نه شرک در هدف و آرزو و نه شرک در دردمندی . پیامبران به ذره ذرهء جهان عشق میورزند ، از آن جهت که همه از او و مظاهر اسماء و صفات اویند .
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
عشق اولیای حق به جهان ، پرتوی از عشق به حق است نه عشقی در برابر عشق به حق . درد خلقی آنها منبعث از درد حقی آنهاست نه از یک ریشه و منبع دیگر . هدفها و آرزوها و غایات آنها پلههای بالا رفتن و بالا بردن مردم به سوی غایة الغایات یعنی خداست .
پیامبران کارشان از درد خدایی آغاز میشود که آنها را به سوی قرب به خداوند و وصول به بارگاه او میراند . این درد تازیانهء تکامل آنهاست و محرک آنها در این مسیر و سفر است که از آن به "
سفر از خلق تا حق " تعبیر میشود . این درد یک لحظه آنان را آرام نمیگذارد تا به تعبیر علی ( علیهالسلام ) آنها را به " قرار امن " برساند .
پایان این سیر و سفر ، آغاز سفر دیگر است که از آن به "
سفر در حق با حق " تعبیر میشود . در این سفر است که ظرفشان پر و لبریز میشود و به نوعی دیگر از تکامل نائل میگردند .
پیامبر در این مرحله نیز توقف نمیکند ، پس از آنکه از حقیقت لبریز شد ، دایرهء هستی را طی کرد ، راه و رسم منزلها را دریافت ، مبعوث میشود و سفر سومش یعنی
سفر از حق به خلق آغاز میگردد و بازگشت داده میشود .
اما این بازگشت به معنی باز پس آمدن به نقطهء اول و جدا شدن از آنچه دریافته ، نیست ، با تمام آنچه رسیده و دریافته باز میگردد و به اصطلاح ، سفر از حق به خلق ، با حق است نه دور از او . و این مرحلهء سوم تکامل پیامبر است .
بعثت و انگیزش که در پایان سفر دوم پیدا میشود ، به منزلهء زایش خودآگاهی خلقی از خودآگاهی حقی و زایش دردمندی خلقی از دردمندی حقی است .
با بازگشت به خلق سفر چهارم و دور چهارم تکامل او آغاز میگردد ، یعنی
سیر در خلق با حق . سیر در خلق برای حرکت دادن آنها به سوی کمال لایتناهای الهی از طریق شریعت ، یعنی از راه حق و عدل و ارزشهای انسانی و به فعلیت رسانیدن استعدادهای نهفتهء بینهایت بشری .
از اینجا معلوم میشود آنچه برای روشنفکر هدف است برای پیامبر منزلی از منازل است که خلق را از آنجا عبور میدهد ، همچنانکه آنچه عارف مدعی است ، در سر راه پیامبر قرار دارد .
"
اقبال لاهوری " در مقام فرق میان خودآگاهی پیامبرانه و خودآگاهی عارفانه میگوید :
" حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم به آسمان به معراج رفت و بازگشت . یکی از شیوخ طریقت به نام عبد القدوس گنگهی را کلامی است بدین مضمون : سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم هرگز به زمین باز نمیگشتم " .
اقبال اضافه میکند :
" شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمهء معدود را پیدا کرد که در یک جمله ، اختلاف روان شناختی میان دو نوع خودآگاهی پیغمبرانه و صوفیانه را به این خوبی آشکار سازد . مرد باطنی ( عارف ) نمیخواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربهء اتحادی ( وصول به حق و خودآگاهی عارفانه ) پیدا میکند به زندگی اینجهانی باز گردد .
در آن هنگام که بنابر ضرورت باز میگردد ، بازگشت او برای تمام بشریت سود چندانی ندارد . ولی بازگشت پیغمبر جنبهء خلاقیت و ثمر بخشی دارد ، باز میگردد و در جریان زمان وارد میشود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط در آورد و از این راه جهان تازهای از کمال مطلوبها خلق کند " (احیای فکر دینی در اسلام ، مقالهء " روح فرهنگ و تمدن اسلامی ص 143 و . 144 )
دردخدایی
ما فعلا به تعبیرها و تفسیرهای عرفانی کاری نداریم که آیا درست است یا نا درست ؟ آنچه مسلم است این است که هر پیامبر در ابتدا درد خدا دارد ، دردی که به جانش میافتد ، درد خداجویی است ، به سوی او عروج میکند و بالا میرود و از آن سر چشمه سیراب میشود پس از آن درد خلق پیدا میکند .
درد خلقی یک پیامبر با درد خلقی یک به اصطلاح روشنفکر متفاوت است از آن جهت که درد یک روشنفکر ، یک عاطفهء سادهء بشری است ، یک انفعال و تأثر است و ای بسا که از دید افرادی مانند " نیچه " یک ضعف تلقی شود ، اما درد یک پیامبر درد دیگری است که با هیچ یک از آنها شباهت ندارد ، همچنانکه نوع خودآگاهی خلقی آنها نیز متفاوت است . آتشی که در جهان یک پیامبر شعله میکشد آتشی دیگر است .
درست است که پیامبر بیش از هر کس دیگر بسط شخصیت پیدا میکند ، نه تنها جانش با جانها یکی میشود و همه را در بر میگیرد ، که با جهان یکی میشود و تمام جهان را در بر میگیرد ، و درست است که از غم انسانها رنج میبرد ( « لقد جائکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم ( توبه / . 128)رسولی شما را آمده است که سختیهای شما بر او گران است ، برای نجات شما حرص میورزد ) تا جایی که از غم مردم تا سرحد هلاکت پیش میرود :
« فلعلک باخع نفسک علی آثارهمإن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا » (کهف / . 6)
گویا تو میخواهی خود را از رنج و تأسف هلاک سازی اگر اینها به سخن خدا ایمان نیاورند .
درست است که از گرسنگی ، برهنگی ، مظلومیت ، محرومیت ، بیماری و فقر مردم رنج میبرد و درد میکشد تا آنجا که نمیتواند در بستر خود با شکم سیر بخوابد به نگرانی اینکه مبادا در اقصی بلاد کشور شکم گرسنهای باشد .
هیهات أن یغلبنی هوای ، و یقودنی جشعیإلی تخیر الاطعمة ، و لعل بالحجاز أو الیمامة من لا طمع له فی القرص و لا عهد له بالشبع ، أو أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی و أکباد حری .( نهج البلاغة ، نامهء 45 ، نامهء علی علیهالسلام به عثمان بن حنیف)
.
دور باد که هوای نفس بر من غلبه کند و حرص جلوکش من گردد که به دنبال انتخاب طعام برود . آخر نکند که در حجاز یا یمامه شکمی باشد که هرگز سیری ندیده است . آیا شکم سیر بسر برم در حالی که در اطرافم شکمهای گرسنه و جگرهای سوخته هست ؟ !
اما اینها را نباید به یک ترحم ، رقت قلب ، دلسوزی ساده ، نازکدلی ، همدلی در سطح همدلی مردم خوش قلب حمل کرد . پیامبر از آن جهت که بشر است در آغاز کار و سلوک خود همهء مزایای بشری را در رنگ و شکل سایر بشرها دارد ، اما پس از آنکه وجودش یکسره مشتعل به شعلهء الهی گشت ، همهء اینها رنگ و صبغهای دیگر میگیرد :
رنگ و صبغهء الهی .
دست پروردگان پیامبر و جامعهای که او میسازد ، با دست پروردگان و جامعههایی که وسیلهء روشنفکران بشری ساخته و پرداخته میشود ، از زمین تا آسمان فرق میکند . اساسی ترین تفاوت در این است که پیامبر میکاود نیروهای فطری بشر را بیدار کند ، شعور مرموز و عشق پنهان وجود انسانها را مشتعل نماید .
پیامبر خود را مذکر ( یادآور = بیدار کننده ) میخواند ، حساسیتی در برابر کل هستی در انسان میآفریند ، خودآگاهی خود را نسبت به کل هستی به مردم خود منتقل میسازد ، اما روشنفکر حد اکثر ، شعور اجتماعی افراد را بیدار و آنها را به مصالح ملی یا طبقاتی شان آگاه میسازد .
منبع:کتاب انسان در قرآن
شهید مطهری
صفحه77