در روز عاشورا سپاهیان دشمن طبق فرمان
ابن سعد تحت امر
شمر به آتش زدن خیمهها مشغول شدند. شمر به خیمه امام نزدیک شد و با نیزه به سوی آن اشاره کرد و فریاد زد:« آتش بیاورید تا این خیمه را با کسانی که در آن هستند بسوزانم!» اهل حرم فریادزنان از خیمهها بیرون ریختند.
امام حسین علیه السلام رو به شمر فریاد زد:« ای پسر ذی الجوشن! تو آتش طلب میکنی تا خیمه مرا با اهل بیتم بسوزانی؟! خداوند تو را در آتش عذاب خود بسوزاند.»
حمید بن مسلم که در آن جا حضور داشت به شمر گفت:« پناه میبرم به خدا! آتش زدن خیمهها سزاوار نیست. آیا میخواهی این کودکان معصوم و زنان بی پناه را در آتش بسوزانی و به دست خود اسباب عذاب ابدی خود را فراهم سازی؟! به خدا قسم همان کشتن مردان اینها، امیر تو را خوشحال میکند! چه نیازی به کشتن کودکان و زنان است؟!»
شمر پرسید:« تو کیستی؟» حمید بن مسلم از ترس جانش خود را معرفی نکرد.
شبت بن ربعی به شمر گفت:« تو را تا این حد سنگدل نمیپنداشتم و از تو رفتاری از این زشتتر ندیده بودم. آیا تصمیم داری که با زنان بجنگی و آنها را بترسانی؟»
در این هنگام شمر بازگشت.
منابع:
- قصه کربلا، ص 327.
- تاریخ طبری، ج 5، ص 438.
- البدایة و النهایه، ج 8، ص 198.