امام حسین علیه السلام پس از آن که نماز عصر را در « ذوحسَمَ » به جا آورد و با لشگریان
حرّ احتجاج نمود، به اصحاب خود دستور داد:« به سوی
مدینه باز گردید.» اما لشگر حر از بازگشت آنان جلوگیری کرد.
حسین علیه السلام به حر فرمود:« مادرت به عزایت بنشیند! از ما چه میخواهی؟»
حرّ گفت:« غیر از شما، هر کس از تبار عرب بود و چنین میگفت، من نیز میگفتم مادرش به عزایش بنشیند، ولی به خدا نمیتوانم نام مادر تو را جز به نیکی ببرم.»
امام حسین فرمود:« از من چه میخواهی؟»
گفت:« میخواهم شما را نزد امیر
عبیدالله بن زیاد ببرم.»
فرمود:« به خدا من همراه تو نخواهم آمد.»
حرّ گفت:« من نیز به خدا سوگند، دست از تو بر نخواهم داشت.»
این سخنان سه بار میان امام و حرّ رد و بدل شد و سرانجام حر گفت:« من دستور جنگ با شما را ندارم. اما دستور دارم از شما جدا نشوم تا با من به کوفه بیایید. اکنون که از آمدن به کوفه خودداری میکنید، پس راهی را در پیش بگیرید که نه به کوفه برود و نه به مدینه؛ و نه حرف من باشد، نه حرف شما؛ تا در این باره نامهای به عبیدالله بنویسم. شاید خدا راهی پیش آرد که سلامت دین من در آن باشد و دربارهی شما مرتکب گناهی نشوم.»
اینجا بود که امام علیه السلام از راه «
قادسیه » (که به کوفه میرفت) به سمت چپ حرکت کرد و حر و همراهانش نیز به دنبال او به راه افتادند.
منابع:
مراجعه شود به: