اصبغ بن نباته میگوید:
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کنار ستون هفتم
باب الفیل در
مسجد کوفه نماز میگزارد که مردی ریش سپید وارد شد. مرد دو روپوش سبز رنگ بر دوش داشت و دو رشته موی سیاه بافته بر سر داشت.
حضرت علی علیه السلام سلام نماز را که داد، آن شخص خودش را در آغوش او انداخت و سر امام را بوسید و دستش را گرفت. آن دو با هم از
باب کنده خارج شدند؛ ما نیز با سرعت پشت سر آنها خارج شدیم زیرا بر جان امام ترسیدیم. امام در حال بازگشت بود که ما را دید و فرمود:« چه شده است؟»
گفتیم:« از این مرد ترسیدیم.»
امام فرمود:« او برادرم
خضر بود. ندیدید چگونه خودش را در آغوش من افکند؟»
گفتیم:« آری.»
فرمود:« او به من گفت « تو در زمینی هستی که هر ستمگری قصد سوئی به آن کند، خداوند او را درهم می شکند.» و من همراه او خارج شدم تا او را بدرقه کنم چون می خواست از شهر خارج شود.»
منبع:
- بحارالانوار، ج 39، ص130، حدیث1 ------ امالی شیخ طوسی
مراجعه شود به: