ابوذر از کسانی بود که به قصد همراهی با
پیامبر در جنگ تبوک از
مدینه خارج شد ولی ضعف و لاغری شترش باعث شد از لشگر اسلام عقب ماند. ابوذر که چنین دید، تصمیم گرفت با پای پیاده راه بیفتد و خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برساند.
سپاهیان اسلام که در منطقهای مشغول استراحت بودند، دیدند کسی زیر آفتاب سوزان ظهر به سوی آنان میآید. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:« کاش ابوذر باشد.»
اصحاب گفتند:« ابوذر است.»
رسول خدا فرمود:« به او آب دهید که تشنه است.»
به ابوذر آب دادند. پیامبر که دید ابوذر با خودش مشک آب دارد به او فرمود:« ای ابوذر، خودت آب داشتی ولی تشنه بودی؟»
ابوذر گفت:« بلی ای رسول خدا، پدر و مادرم فدایت باد. در میان راه در کنار صخره ای آبی یافتم. چشیدم، دیدم آب گوارایی است. با خودم گفتم نمی نوشم تا دوست و محبوبم، رسول خدا، از آن بنوشد.»
پیامبر خدا به او فرمود:« ابوذر، خداوند تو را رحمت کند که تنها زندگی میکنی، تنها میمیری، تنها محشور میشوی و تنها داخل بهشت میشوی. بعد از مرگت گروهی از مردم سعادتمند
عراق، غسل و دفن و کفن و نماز تو را عهده دار خواهند شد.»
منابع:
مراجعه شود به: