تئوریها و دیدگاه ها در باب معنا شناسی
|
|
Theories and Views
نظریه ی مثبت گرا (positivist theory): از دید افراد منسوب به این دیدگاه، نمادگراییِ منطقِ مدرن، دستورِ (Syntax) زبانی ”آرمانی“ را ارائه می نمود. از آنجایی که مثبت گرایان، آروین گرا (Empiricist) بودند، معناشناسیِ زبان آرمانی ایشان، چیزی بود که میان نمادهای زبان و ماهیت های قابل مشاهده در جهان یا تجربه های وابسته به احساس انسان ارتباط برقرار می کرد.
زبان طبیعی، از دید این افراد، چیزی ابتدایی، درهم ریخته، و مبهم بود! بعلاوه، بسیاری از سخنان فلسفی و حتی غیر فلسفی در زبان طبیعی، همچون سخنان مربوط به ماورای طبیعت یا مسایل اخلاقی را نمی توان در زبان آرمانیِ مثبت گرایان گنجاند.
عده ای فلسفه دان، ریاضی دان، و دانشمندِ نومثبت گرا در محفل ”ویِن“ که میان دهه های 1920 و 1930 به شکوفایی رسیدند، بیش از همه هوادار این نظریه بوده اند.
نظریه ی ورف (Whorfian theory): این نظریه، اندکی پیش از جنگ جهانی دوم پا به عرصه ی وجود گذاشت و بنجامین لی ورف، زبانشناس و مردم شناس آمریکایی، بنیان گذار آن بود. تئوری معروف نسبیت زبانی (linguistic relativity) مبنای نظریه ی ورف بوده است. تئوری نسبیت زبانی به تلویح می گوید: ”زبانی که فرد می آموزد، چهارچوب فکری او را مشخص خواهد کرد“.
از تئوری یادشده، نتیجه گرفته شد که اگر زبانی مبهم یا نادرست باشد (چنانکه مثبتگرایان به ابهام یا نادرستی در زبان باور داشتند) یا اگر یک زبان، پشتوانه ای از تعصب و خرافه پرستیِ افرادی نادان را به یدک بکشد (چنانکه برخی مردم شناسان بر این باور بوده اند)، این زبان، محدود به عرضه ی آن دیدگاه خواهد بود و زبان را باید زبانِ تعصب، خرافه پرستی، یا... دانست.
آلفرد کورزیبسکی (Alfred Korzybski)، معناشناس لهستانی- آمریکایی و بنیانگذار جنبش معناشناسی عمومی (General Semantics)، چاره را در بازنگریِ ریشه ایِ ویژگیهای زبانیِ زبان مورد نظر می دانست.
مکتب زبان طبیعی (School of Natural Language): زبان طبیعی، همین زبانی است که مردم روزانه با آن سخن می گویند و آنرا می نویسند. اشکالی که مثبتگرایان بر آن وارد می کنند را در بخش مربوط خواندید. کسانی که منطق می خواندند بر این باور بودند که زبان طبیعی، ابهام و در نتیجه اشکال دارد. به این جمله ها توجه کنید:
”هر انگیخته ای از یک انگیزه ناشی می شود.“ (هر معلولی یک علت دارد)
”کار شما چه بود؟“
در جمله ی نخست، معلوم نیست که آیا منظور نویسنده این است که همه ی انگیخته ها تنها یک انگیزه داشته اند یا برای هر انگیخته، انگیزه ای وجود دارد که ممکن است با انگیزه های دیگر فرق کند.
در جمله ی دوم، منظور از ”کار شما چه بود“ آیا این است که مخاطب به گوینده کاری محول کرده و گوینده برای اطمینان، این سوال را از او می پرسد و یا به مخاطب کاری محول شده است و گوینده می خواهد از این کار سر در آورد؟!!
حقیقت این است که معنای دقیق این جمله ها را باید در ”بافتِ سخن“ فهمید.
در دهه ی چهل، لودویک ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein)، فلسفه دانی که از مکتب مثبت گراییِ ویِن برگشته بود ، به همراه عده ای دیگر از دانشمندان ، همچون
Langshaw Austin, Gilbert Ryle, John Wisdom, G.E. Moore John و... شیوه زبان روزمره (Ordinary Language) را پایه گذاشتند. ویتگنشتاین در کتاب پژوهش های فلسفی که در سال 1953، یعنی دو سال پس از مرگ خود منتشر شد نوشته است که فهمیدن این نکته که زبان چگونه بکار می رود، مهم تر از فهمیدن معنای انتزاعیِ آن است. یعنی درک بافتی که جمله در آن بکار رفته، از درک معنای درونی جمله مهمتر است.
به هر روی، هواداران مکتب زبان طبیعی بر این باورند که ناآگاهی اشکال تراشان از کارکردِ زبان، سرچشمه ی اشکال های فلسفی از زبان طبیعی است.
تعداد بازدید ها: 15382