مارکس علاوه بر اینکه یک
فیلسوف بود بدون تردید، یک
جامعهشناس هم بود. او با گذر از
فلسفه و روی آوردن به
مسائل اجتماعی و اینکه دیگر خوش نداشت به او نام «
فیلسوف» اطلاق کنند، وارد بررسی وضع موجود اجتماع زمان خود، خصوصا وضعیت اقتصادی آن، شد. او معتقد بود که نمیتوان جامعه نوین را بدون استناد به
کارکرد نظام اقتصادی درک کرد و تحول نظام اقتصادی را بدون توجه به نظریه کارکرد فهمید. اندیشه اصلی او تحلیل و درکی از کارکرد کنونی، شالوده حاضر و تحول ضروری
جامعه سرمایهداری بود و از نخستین فکر قطعی او در این اندیشه میتوان به تاریخ نبرد طبقاتی اشاره کرد و اینکه در این گیرودار تنها دو دسته وجود دارند که یکی از آنها معادل زور بوده و هست به نام طبقه «
بورژوا»، و دیگری طبقه «
پرولتاریا» یا کارگر که همیشه ستمکش و ستمدیده بوده است. بین این دو طبقه دایما کشمکش است. او میخواست برای رهایی این طبقه ستمدیده اقدامی بکند.
مارکس میدید که
کلیساها همه در خدمت بورژوا و توجیهگر اعمال زورمدارانه آنهاست.
- او از یک سو، پیوسته از زبان کشیشان میشنید که اگر به یک طرف از صورتت سیلی زدند طرف دیگر صورتت را بیاور تا سیلی بزنند. او میدید که کشیشان گناهان افراد را با مبلغی گزاف میبخشند و اوراق مغفرت میفروشند. و بیشتر تعالیم کلیسا راه را برای ستمگران و زورمندان، هموار میکند، مانند این سخن معروف که قیصر را به قیصر واگذار و کار کسری را به کسری. همه اینها مارکس را بر آن داشت تا با توجه به آن اصل نظری خود، که نظر طبقاتی او بود و علیرغم اینکه دین برای او امر مهمی تلقی نمیشد، درباره آن اظهار نظر نماید. از سوی دیگر، او نمیتوانست از کنار این مسائل بگذرد. در جایی هم که او زندگی میکرد مذهب یک نیرو، یک عامل حرکت و یا دست کم، عاملی مؤثر در شکل زندگی اجتماعی بود، اما در عین حال، به شدت با حضور و دخالت دین در امور اجتماعی مخالف بود.
- از نوشتههای مارکس دو تعبیر درباره خاستگاه دین برداشت میشود: یکی اینکه دین ساخته دست زورمداران برای استثمار طبقه کارگر است که کلیسا و در واقع مسیحیت، آنرا تقویت میکند و دوم آنکه دین آه ستمدیدگان و پناهگاه و ملجا رنجدیدگان است; طبقهای که دایما تحت استثمار طبقه بورژوا بودهاند. به بیان دیگر، مارکس در پی علتی اساسی برای پیدایش دین از خلال وضع اقتصادی جامعه بود و این علت ادعایی را در ترکیب طبقاتی جامعه یافت. در نظر او، فقری که موجب پیدایش دین شده نمایشگر فقر واقعی است و در عین حال، موجب عدم قبول فقر حقیقی و انقلاب علیه آن میشود.
منبع
- محمدباقر صدر، اقتصاد ما، ترجمه کاظم موسوی، ج1، ص113