جابربن عبدالله انصاری چنین روایت کرده است:
پیامبر خدا در
سکرات موت بود. فاطمه سلام علیها وارد شد، خود را روی پیامبر انداخت و گریه کرد. پیامبر به هوش آمد. چشمهای خود را گشود و فرمود:« دخترم، به تو بعد از من ستم خواهد شد. بعد از من ضعیف خواهی شد؛ کسی که تورا بیازارد مرا آزرده است و کسی که باتو خشونت ورزد با من خشونت ورزیده است؛ کسی که تو را شادمان کند مرا شاد کرده است و کسی که با تو نیکی کند با من نیکی کرده است. کسی که در حق تو جفا کند در حق من جفا کرده است. کسی که با تو پیوند زند با من پیوند زده است، کسی که از تو بگسلد از من گسسته است؛ کسی که به تو حق دهد، به من حق داده است و کسی که به تو ظلم کند به من ظلم کرده است؛ چرا که تو از من هستی و من از توام. تو پاره تن منی؛ تو روح منی که در میان سینهام است.»
آنگاه فرمود:« از کسانی که در حق تو ظلم میکنند، از امت خودم، به خدا شکایت میکنم.»
حسن و حسین علیه السلام وارد شدند و خود را روی پیامبر انداختند و گریان گفتند:« جان ما فدای تو باد، ای رسول خدا.»
علی علیه السلام خواست آنها را از روی سینه رسول خدا بلند کند اما پیامبر خدا فرمود:« ای برادر، آنها را به حال خود واگذار که مرا میبویند و من آنها را میبویم؛ از من توشه بر میگیرند و من از آنان توشه بر میگیرم. این دو بعد از من از روی ظلم و دشمنی کشته می شوند. لعنت خدا بر قاتلانشان!»
آن گاه فرمود:« یا علی، به تو نیز بعد از من ظلم خواهد شد و من در روز قیامت دشمن کسی هستم که تو دشمن اویی.»
منابع: بحار الانوار، ج 28، ص 76، حدیث 34- کشف الغمه، ج 2، ص 58.
مراجعه شود به:
علم کیمیا در کودکی