ریشههای اومانیسم در معنای عام آن که همان انسان محوری در مقابل خدا محوری است سابقهای طولانی در فرهنگ قرون وسطایی دارد.
علیرغم سختگیریها و شکنجههای دستگاه تفتیش عقاید کلیسا، موج روگردانی از مذهب از اواخر قرن 13 رو به افزایش نهاد تا آن که در زمان رنسانس به شکل طغیان علیه کلیسا و مذهب ظهور کرد.
به قول
رنه گنون:
در دوران رنسانس یک واژه بود که مورد احترام قرار گرفت و از پیش سراسر برنامه تمدن متجدد را در خودخلاصه کرد. این واژه اومانیسم است. در واقع منظور از این واژه این بود که همه چیز را محدود به موازین بشری محض سازند و هر اصل و طریقی را که خصلت معنوی داشت به صورت انتزاعی درآورند.
rene guenon
بر سبیل تمثیل می توان گفت مقصود این بود که به بهانه تسلط بر زمین از آسمان روی برتابند در عصر رنسانس اندیشه های سودجویانه در طراز اول قرار گرفت و اومانیسم دیگر نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی(
لایسیسم Laicism) معاصر در آمده بود و چون میخواستند همه چیز را به میزان بشری محدود سازند سرانجام مرحله به مرحله به پست ترین درجات وجود بشری سقوط کردند.
در بینش اومانیسم دیگر صحبت از نجات و رستگاری نبود بلکه حتی نیل به حقیقت نیز مفهوم واقعی خود را از دست داد تنها چیزی که وجهه همت بشر قرار گرفت گسترش و تعمیم دامنه قدرت بود.
همه پدران علم جدید، صراحتاً این ادعا را کرده بودند که
هدف حقیقی علم، تحصیل قدرت است تا هر چه بیشتر و بهتر انسان را بر طبیعت مسلط سازد. در اثر چنین بینشی وظیفه علم و فلسفه این شد که به کاوش در عالم مادی بپردازند زیرا هستی در همین طبیعت مادی خلاصه میشود.
این خود انسان است که باید با اتکا به استعدادها و امکانات وجودی خویش، به تثبیت امور اجتماعیش بپردازد و اراده خود را حاکم بر جامعه بشری بنماید.
کتاب آشنایی با مکاتب و اصطلاحات عقیدتی و سیاسی
نویسنده: دفتر برنامه ریزی و کتب درسی
صفحه: 4