اوضاع اجتماعى عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
عصر صفوى، هم به لحاظ سازمان ادارى و نظامى و هم از منظر دین و تجربه دینى و تحول فرهنگى، براى تاریخ ایران دورهاى قابل ملاحظه و از برخى جهات عصرى ممتاز به شمار مىرود. رهیافت دولت مردان در انتظام نظام سیاسى و اجتماعى و متمول ساختن آن به یک دولت فراگیر که شاید با مسامحه بتوان آن را دولت ملى و مرکزى نامید؛ نظریه پردازى مفسران و علماى اخلاق و رجال دینى در ایجاد باور و اعتقادات تازه مذهبى، و الزام دولت خود کامه در پذیرش عمومى آن از طریق اجبار، از جمله خصلت نماییهاى ویژه دوران صفوى است.
نظام حکومتی عهد صفوی
رابطه رأس هرم قدرت با شاهى مستبد و مالک الرقاب و بدنه عمومى اجتماع که شامل طبقات میانه اعم از بازرگانان، پیشه وران، صنتعگران آزاد و دهقانان مىشد، ارتباط رأس با قاعده که از طریق نظام دیوان سالارى عریض و طویل و تودرتوى صفوى به هم اتصال مىیافت، تجربه دیر زیست تاریخى را به میراث گذاشت که در ادوار بعدى هم، اثراتش در بازتاب مسایل سیاسى و اجتماعى به روشنى و وضوح به چشم مىخورد.
نظام حکومتى در هر دو وجه ادارى و نظامى آن در آغاز، میراث طوایف
آق قویونلو و
قراقویونلو بود. اگر چه این دو طایفه هم، آن را از
جلایریان،
تیموریان و
ایلخانان اخذ کرده بودند و آنان نیز به نوبه خود، از
خوارزمشاهیان و سلجوقایان.
البته نظام حکومتى در عصر صفوى، در هر دو وجه خود تحولات زیادى را پذیرا شد، اما بافت و ساخت آن، بیش از آن که برخاسته از مقتضیات عصر باشد، متأثر از نظام مالکیت و اقتصاد و در رأس آن نظام مالکیت زمین و تولید همچون سُیور غال،
تیول و
اقطاع بود. نظام تولیدى صفوى در عین حال موجد بسیارى از معضلات جامعه شد؛ نخست آن که گرایش به مرکز گریزى و استقلال طلبى که همواره و کمابیش در بین صاحبان اقطاع به چشم مىخورد را دامن مىزد.
تحولات اجتماعی و فرهنگی بعد از دوره صفوی
به جرأت مىتوان گفت که تحولاتى که در دورههاى بعد از صفوى روى داد، در اکثر موارد، برخاسته و نشأت گرفته از اوضاع و احوال حاکم بر این دوره بود. مجموعه عواملى که در طى افزون بر دو سده، از طریق آموزههاى مذهبى و اجبار حکومت در پذیرش و انجام، اندک اندک به صورت اخلاقى عمومى و پذیرفته شده درآمد و نسل اندر نسل به آیندگان منتقل شد. سیر حوادث بعدى نیز چنان با شتاب روى مىداد و اوضاع اجتماعى آنچنان آشفته و پریشان شده بود و رواج خرافه و سحر و جادو و دعا، آن میزان عمیق درانفس (در تفکرات ) رخنه کرده بود، که جامعه ایرانى از نو زایش و تفکر باز ایستاد و نتوانست جایگاه خو را در مجموعه تحولات عمیق و جهانى آن دوران باز شناسد و با رهیافتهاى عقلى به تمشیت امور بپردازد. استبداد مطلقه و بى ترحم هم، روح ایرانى را به قدرى آزرده و پژمرده ساخته بود که در مقابل حاکمان به رعیتى نیازمند قیم مبدل شد و استبداد را براى دریافت کمترین امنیت به رضا پذیرفت.
چنانچه مسایل اجتماعى دوران
صفویه به خوبى شناخته گردد، آن گاه مىتوان، درباره قسمت عمده رویدادهاى عصر
قاجار و حتى نهضتهاى مذهبى و اجتماعى اواخر آن دوره آگاهى عمیقترى پیدا کرد و تأثیر پذیرى وقایع دوره قاجار و حتى امروزی را با تأمل در احوال مذهبى، علمى و ادارى عهد صفوى بهتر شناخت.
صاحبان اقطاع تعادل موجود بین دو جناح نظامى و ادارى را که حفظ وحدت و تمامیت حکومت، دوام آن را الزام مىنمود غالباً متزلزل مىساختند و جز با وجود یک فرمانرواى
مقتدر این تعادل برقرار نمىشد. در موارد فقدان چنین پادشاهى، یا خزانه دولت مقروض و خالى بود، یا ولایات دچار تحریک و شورش مىشدند و به هر حال شاه حاکمیت واقعى نداشت؛ به ویژه آن که امناى مذهب صاحب املاک وسیع یا متولى اوقاف بسیار بودند و غالباً کمتر از صاحبان اقطاع موجب تزلزل و اختلال در امور ادارى نمىشدند. در واقع در تمام دوران صفوى، تقریباً به غیر از بنیانگذار نخست آن شاه اسماعیل اول و بنیانگذار دوم آن شاه عباس اول، هیچ فرمانرواى دیگر صفوى نتوانست بین دیوان و درگاه سازمان ادارى و نظامى حکومت، وحدت و انتظام در امور را در تمام اجزا برقرار نگه دارد و با وجود نظارتهایى که از سوى برخى از این پادشاهان در جزییات امور اعمال مىشد، نشانههاى ناهماهنگى در مجموع دستگاه حاکمیت، غالباً به چشم مىخورد و گه گاه به صورت اختلال یا اغتشاش مجال ظهور مىیافت.
طبقه حاکم در عهد صفوی
طبقه حاکم که شامل دیوانیان و سپاهیان رده بالا مىشد از جانب شاه با خواجه سرایان مورد اعتماد و احیاناً از سوى علماى بزرگ و صاحبان مقامهاى مهم مذهبى مورد نظارت واقع می شد. البته سرکردگان سپاه در آغاز عهد، بیشترشان ترک یا ترکمان بودند و از میان سران طوایف قزلباش بر مىخاستند. اما بعدها و به ویژه پس از اصلاحات تازهاى که شاه عباس اول در سازمان نظامى ایجاد کرد، اکثر غلامانِ خاصّ درگاه مخصوصاً گرجیها و ارمنیهایى که از کودکى مسلمان مىشدند، متصدى این گونه مناصب شدند. اما دیوانیان در این دوره هم، مثل دوران ترکمانان و تیموریان از بین عناصر فارسى زبان که تاجیک خوانده مىشدند، بر مىخاستند و ترک و ترکمان در بین آنها نادر بود. هر چند در بین شاعران و منشیان معروف عصر، تعدادى ترکمانان ذواللسانین که واجد هر دو فرهنگ بودند، به چشم مىخورد. عناصر تاجیک نیز که بیشتر اهل دیوان از آن جمله بودند، غالباً دو زبان ترکى و فارسى را مىدانستند و ضرورت انشاء بعضى اسناد و گزارشها به ترکى، آنها را به آموختن این زبان که در واقع زبان طبقات اشراف و اعیان کشور محسوب مىشد، الزام مىکرد. با وجودى که در میان اهل دیوان تعدادى عناصر ترک و ترکمان هم وجود داشت، اما مشاغل اصحاب دیوان که شامل مراتب محاسبان، مستوفیان، کاتبان، منشیان، خزانه داران، مُهرداران و وزیران مىشد، اکثر قریب به اتفاق اختصاص به عناصر تاجیک داشت که خاندانهایشان از قدیم عهده دار این امور بودند. وجود همین عناصر بود که در دیوان و دستگاه حکومت، دوران صفوى را ادامه حکومتهاى ایرانى گذشته مىساخت. امناى مذهب هم که با وجود غرق شدن تمام و کمال در امور دنیوى و مادى، بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مىشدند، غالباً به خاندانهاى تاجیک منسوب بودند. حتى برخى خاندانهاى عرب که از لبنان،
بحرین و عراق عرب آمده بودند و متصدى مناصب بزرگ مذهبى بودند، در شمار تاجیک محسوب مىشدند و به هر حال ترک یا ترکمان نبودند.
طبقات میانی در عهد صفوی
طبقات میانى شامل؛ بازرگانان، پیشه وران، صنعتگران آزاد، کارگزاران بیوتات سلطنتى نیز عموماً از عناصر تاجیک بودند و در واقع همین عناصر پاسدار سنتهاى ایرانى محسوب مىشدند؛ آن هم در مجموعه این حکومت ترک زبان شیعه که در عین حال مخالف حکومتهاى سنى مذهب عثمانى و ازبک بود. بر خلاف امیران قزلباش و سرکردگان غلامان خاصه درگاه که همچون شاهزادگان و پادشاهان عصر، زبانشان ترکى بود، دیوانیان و اکثریت علما و بازرگانان زبان محاورهشان فارسى بود - هر چند زبان فرسى در میان تعدادى از علماى عرب نژاد لبنانى و بحرینى و حتى تربیت یافتگان ایرانى تبار آنها لطافت و متانت و خوش پیوندى زبان عناصر تاجیک جامعه را نداشت - مع هذا چون ترکى، زبان دربار در بین دیوانیان و درگاهیان، علما، بازرگانان و حتى کسبه جزء شهرى هم انتشار یافت، و نیل به مقامات بلکه تأمین رفاه هم در جامعه صفوى بدون دانستن این زبان دشوار بود؛ البته دوام و رواج زبان فارسى به عنوان زبان محاوره، مکاتبه و ادب البته یک معجزه بود؛ معجزهاى که از قدرت و مایه و غناى فوق العاده این زبان حکایت مىکرد.
نیک و بد ایام صفوی در ترازوی سنجش
خلاصه سخن آن که اگر نیک و بد این عهد را در ترازوى سنجش و داورى بگذاریم، بدیها بر خوبیها سبقت داشت. دورهاى است که از حیث نظامى خوب شروع شد و به وصفى بسیار بد و فاجعه آمیز پایان یافت؛ اگر ظهور مردى توانا و با اراده چون
نادر شاه افشار به دنبال شکست شرم آور و مفتضحانه شاه سلطان حسین اتفاق نمىافتاد، رسوایى تاریخى ملت ایران بدین آسانیها به بوته فراموشى سپرده نمىشد. عهدى است که با ثروت و سر و سامان کار آغازید و به غارت و تهى دستى و نابسامانى خاتمه یافت؛ با مرده ریگى از رونق نسبى دانشهاى عقلى که در عهد تیمور و ترکمانان فراهم آمده بود، پا به عرصه حیات فرهنگى و فکرى گذاشت و با انحطاط کامل آن دانشها عمرش به نهایت رسید. قیام متعصبانه شیعیان اثنى عشرى دورهاى از پیروزیها و کامیابیها را پى افکند و سرانجام مردمى گرفتار انواع خرافات و اوهام باقى گذاشت که به زودى در دام بدعت گذاران عهد قاجار افتادند و بر آتش پراکندگى اندیشهها و سوزاندن خرمن خرد و عقل و دانش و تدبیر دامن زده شد. نتیجه این همه عوامل نابسامانى عقیدتى و فکرى و اجتماعى و فرهنگى آن شد که جامعه ایرانى بعد از این عهد، یعنى در دوران قاجاریان، جامعهاى تهیدست، منحط، فاقد انگیزههاى حیاتى و تحول خواهى، عارى از روحیه همدردى عمومى و احساس هم سرنوشتى، عاجز از کار و تلاش مفید، با سیاستمدارانى تهى مغز، ابله، زیاده طلب، فاسد، و تبهکار باقى ماند که تقریباً همه چیز خود را از دست داده بود و تنها گذشتهاى افتخار آمیز داشت که آن را هم نمىشناخت؛ مردمان ماندند، اما احساس همبستگى ملى و انعکاس آن در وجدان فردى که زاینده، شور و غیرت و خود خواهى «ملى» بود، وجود نداشت. به قول
سون هدینSven Hedin جهانگرد معروف سوئدى «ایرانى بود» در حال احتضار و سرزمینى که با خودش دشمنى داشت و خودش خودش را تهدید به سقوط مىکرد و فقط مسابقه میان همسایگان نیرومند،
انگلیس و
روسیه، آن را تا حدى سرپا نگه مىداشت. / کویرهاى ایران، ص 700«. سرزمینى که در حدود ده میلیون نفوس خود را که گرفتار چنگال بیمارى، جهل و ناتوانى و فقر بودند، غذا مىداد اما نه براى آن که زندگى کنند، بلکه فقط براى آن که نمیرند.
امروز براى نسل نوپاى ایرانى، هیچ اقدامى بایستهتر و شایستهتر از ارائه تصویرى تحلیلى، بى طرفانه، منصفانه و مستند از تاریخ گذشته این مرز و بوم وجود ندارد. چنین تحقیق و تحلیلى لزوماً تمامى عناصر و عوامل انحطاط و زایش را مىباید به دست نقد و بررسى بسپارد و در بیان و اظهار آن، هیچ ملاحظه و مصلحتى را بالاتر از این حقیقت که دانستن حق مردم و لازمه خود پذیرى و خود گرایى است، قرار ندهد. میراث صفوى دیرى است که بر شانههاى نحیف ایرانیان سنگینى مىکند و بسیارى از شاخصهاى آن دوران در قالب و صورتى تازه، خود را باز تولید کرده و به حیات ادامه مىدهند. هم از این رو، اندک توان مردمان را براى خلق و ایجاد جامعهاى انسانىتر، آبادتر، شکوفاتر و متمدنتر تحلیل مىبرد. شاید این تکلمه توانسته باشد، چرایى تفصیل این بخش از برنامه را تا حدودى توضیح داده باشد.
درک و شناخت جامعه صفوى، بدون بررسى نظام عقیدتى، توسعه و شکوفایى دانش، سطح آگاهیهاى اجتماعى، و بسیارى مسایل دیگر و به ویژه بوروکراسى و دیوان سالارى آن دوران، کامل نخواهد بود. کوشش شده، هر یک از موارد یاد شده در مقالهاى جداگانه به دست تحقیق و بررسى سپرده شود.