عقل
به طور کلی نظریات صاحبان مکاتب مختلف درباره انسان کامل در چند نظریه اساسی خلاصه میشود .
یک نظر ، نظر عقلیون یا اصحاب عقل است ، یعنی نظر کسانی که به انسان بیشتر از زاویه عقل مینگریستهاند و گوهر انسان را همان عقل او میدانستهاند و نه چیز دیگر . عقل هم یعنی قوه تفکر و قوه اندیشیدن . فلاسفه قدیم و از آن جمله برخی فلاسفه قدیم خودمان نظیر بوعلی سینا اینطور فکر میکردهاند . آنها مدعی بودهاند که انسان کامل یعنی " انسان حکیم " ، و کمال انسان در حکمت انسان است .
مقصود آنها از حکمت چیست ؟
آیا مقصود آنها از حکمت ، همان چیزی است که ما امروز " علم " میگوئیم ؟ نه ، مقصودشان از حکمت البته حکمت نظری نه عملی " دریافت کلی صحیح از مجموع هستی " است که غیر از علم است ، زیرا علم دریافتی است از بخشی از هستی . برای اینکه فرق " فلسفه " و " علم " روشن شود ، این مطلب را توضیح میدهم .
مثلا اگر شما میخواهید درباره شهر تهران اطلاع پیدا کنید ، به دوگونه میتوانید این اطلاع را کسب کنید : یکی اطلاع کلی و عمومی اما مبهم ، و دیگر ، اطلاع جزئی ولی مشخص . گاهی اطلاع شما درباره تهران مانند اطلاع یک مهندس شهرداری است که اگر به او بگویند نقشه کلی شهر تهران را بکش ، میتواند چنین نقشهای را بکشد و در آن ، خیابانها و میدانها و پارکها را به طور کلی ، روی صفحه کاغذ به شما نشان دهد : مثلا اینجا نیاوران و آنجا تجریش و آن طرف ، شاه عبدالعظیم است و غیره ، یعنی اطلاعی از عموم و از سراپای تهران به شما میدهد ، اما همهاش مبهم است .
او از همه تهران به شما اطلاعاتی داده است ، اندام تهران را برای شما کشیده است ولی اگر شما بخواهید خانه خود را در آن نقشه پیدا کنید نمیتوانید ، خودآن مهندس هم از آن اطلاعی ندارد .
ولی یک نفر ممکن است اساسا نداند طول و عرض تهران چقدر است ، چند تا میدان و خیابان دارد ، نقاط مشخص تهران چیست ، چند تپه در وسط این شهر قرار دارد ، اما اگر درباره یک محله معین و خاص از او بپرسید ، تمام جزئیات آن را میداند که این محله چند کوچه دارد و این کوچهها به چه شکل به یکدیگر راه دارند و در هر کوچه چند خانه وجود دارد و حتی رنگ در خانههای این محله را میداند که این در ، سبز و آن یکی آبی و دیگری به چه رنگی است .
اگر از آن کسی که اطلاعش مختص به مجموع شهر است راجع به این کوچه بپرسید ، کوچکترین اطلاعی ندارد و اگر از کسی که اطلاعش راجع به این کوچه و محله است ، راجع به اندام شهر تهران بپرسید اطلاعی ندارد .
فیلسوف به آن کسی میگویند که اندام هستی را در مجموع مطالعه میکند ، میخواهد رأس هستی را پیدا کند ، اول و آخر هستی را بیابد و مراتب هستی و قوانین کلی آن را دریابد .
اما همین فیلسوف درباره فلان گیاه یا حیوان یا سنگ و یا زمین و خورشید هیچ اطلاعی ندارد . حکمت از نظر فیلسوف یعنی اطلاع کلی از سراسر هستی و از مجموع اندام عالم به طوری که در آینه ذهن حکیم ، سراسر هستی و اندام عالم منعکس شود ، یعنی همه هستی - ولی به صورت مبهم - در عقل حکیم ، مشخص شده باشد .
میگفتند کمال نفس انسان به این است که مجموع اندام عالم نه یک جزء بالخصوص و بیاطلاع از جای دیگر در ذهن او منعکس شود . این را به این تعبیر میگفتند : صیرورش الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی گردیدن و شدن انسان جهانی عقلانی مشابه با جهان عینی ، یعنی انسان خودش یک جهان در برابر آن جهان بشود ، ولی آن جهان عینی است و این جهان ، جهانی عقلانی و فکری .
انسان کامل به عقیده فلاسفه ، انسانی است که عقلش به کمال رسیده است، به این معنا که نقش اندام هستی در ذهنش پیدا شده است . ولی با چه وسیله به اینجا رسیده است ؟ با قدم فکر ، با قدم استدلال و برهان و با قدم منطق حرکت کرده تا به اینجا رسیده است .
ولی فلاسفه تنها به این قناعت نمیکردند ، میگفتند دو حکمت وجود دارد:
حکمت نظری یعنی شناخت عالم به این صورتی که عرض کردم و حکمت عملی .
حکمت عملی چیست ؟
تسلط کامل عقل انسان بر همه غرائز و همه قوا و نیروهای وجود خود . آن وقت میگویند اگر شما در حکمت نظری ، عالم را باجهانی عقلانی مشابه با جهان عینی ، یعنی انسان خودش یک جهان در برابر آن جهان بشود ، ولی آن جهان عینی است و این جهان ، جهانی عقلانی و فکری .
فکر و استدلال آن طور که گفتیم درک کنید و در حکمت عملی ، عقل خودتان را بر نفستان مسلط کنید بطوری که نفس و قوای نفسانی تابع عقل باشند ، شما یک انسان کامل هستید . این مکتب همانطور که عرض کردم مکتب عقل و مکتب حکمت است ( حکمت که آنها میگویند ، مقصود همان است که عرض کردم ) . در جلسات بعد به تفصیل نظر اسلام را درباره هر یک از این نظریات خواهم گفت . عجالتا مکتبها را توضیح دهم تا بعد به نظر اسلام برسم .
منبع :انسان کامل
شهید مطهری
صفحه121