یکی از یاران
امام هفتم میگوید:
مردی به نام نفیع انصاری برای کاری مقابل کاخ حکومتی ایستاده بود که امام هفتم سوار بر مرکب خویش نزدیک شد. بلافاصله عبدالعزیز بن عمر، مأمور مخصوص حکومتی، با اکرام فراوان او را به داخل کاخ راهنمائی کرد.
نفیع پرسید:« این مرد کیست؟ »
عبدالعزیز بن عمر گفت:« او بزرگ آل
محمد و آل
علی است. او موسی بن جعفر است.»
نفیع که از دشمنان
اهل بیت بود گفت:« بدبخت تر از این دستگاه حکومتی ندیدم. با قدرتی که دارد می تواند این شیخ را خوار و حقیر کند، ولی از او حساب میبرد. به خدا قسم وقتی بیرون آید تحقیرش میکنم.»
عبدالعزیز گفت:« هرگز چنین مکن. اینها اهل بیتی بزرگوار و کریم و سخندان هستند. هر که با آنان درافتد، ننگ و خفتی جاودانه دامنگیرش می شود.»
وقتی امام بیرون آمد، نفیع پیش رفت و به طعنه گفت:« تو کیستی؟ »
امام فرمود:« اگر منظورت معرّفی نسب و خاندان است، من فرزند حضرت محمد حبیب الله صلی اله علیه و آله هستم که او فرزند
اسماعیل ذبیح الله و او فرزند
ابراهیم خلیل الله است. و اگر منظورت معرفی شهر است، من ریشه در سرزمینی دارم که خداوند بر مسلمین و بر تو، اگر مسلمان هستی،
حج آنجا را واجب کرده است؛ و اگر منظورت نام و شهرت است، ما کسانی هستیم که خداوند صلوات بر ما را در نماز واجب فرموده است: باید در تشهد نماز بگویید: « اللهم صل علی محمد و آل محمد » ما آل محمد هستیم. افسار مرکب را رها کن و راه را باز کن برویم.»
نفیع سرافکنده و خجل بازگشت.
عبدالعزیز گفت:« به تو نگفتم با خاندان رسالت در نیفتی؟! »
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 143، ح 19 از امالی مرتضی - و مناقب و اعلام الوری.
مراجعه شود به:
سیره عملی و مکارم اخلاق امام هفتم