امام صادق علیه السلام می فرماید روزی
جن ای به نام «هام» که از شدت بلندی قامت، بیشباهت به درخت خرما نبود، نزد
رسول الله آمد. پیامبر به
حضرت علی علیه السلام فرمود:« قرآن را به او آموزش بده و با او مدارا کن.»
هام گفت:« ای رسول خدا، او کیست که به او فرمان دادی به من قرآن بیاموزاند در حالی که ما جنیان مأموریم که جز پیامبر یا وصی پیامبر را اطاعت نکنیم.»
پیامبر خدا فرمود:« ای هام، وصی
آدم چه کسی است؟»
جواب داد:«
شیث پسر آدم.»
پیامبر فرمود:«وصی
نوح کیست؟»
گفت:«
سام پسر نوح.»
پیامبر فرمود:«وصی
هود کیست؟»
گفت:«
یاسر بن هود.»
فرمود:«وصی
ابراهیم کیست؟»
گفت:«
اسحاق پسر ابراهیم.»
فرمود:«وصی
موسی کیست؟»
گفت:«
یوشع پسر نون.»
فرمود:« وصی
عیسی کیست؟»
پاسخ داد:«
شمعون پسر حمون صفا (پسر عموی
مریم.)»
رسول خدا فرمود:«اینان برای چه اوصیاء پیامبرانند؟»
هام جواب داد:« ای رسول خدا چون زاهدترین مردم در دنیا و مشتاقترین مردم به خدا و آخرت بودهاند.»
رسول خدا فرمود:«علی نیز وصی من است.»
هام بر امیرالمؤمنین سلام کرد و سوره هایی از قرآن را از حضرت علی علیه السلام فرا گرفت.
آنگاه پرسید:«ای علی، آیا این سوره ها را می توانم در نماز بخوانم؟»
حضرت علی علیه السلام فرمود:«آری، ای هام.»
هام دوباره بر رسول خدا و علی علیه السلام سلام کرد و رفت و دیگر دیده نشد تا در
جنگ صفین در
لیله الهریر دوباره نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و اظهار داشت:« ای وصی محمد، ما در کتاب های پیامبران دیدهایم که وصی محمد و بهترین مردم، مردی است که جلوی موهایش ریخته است. اکنون سرت را برهنه کن تا ببینم.»
امام علی نیز کلاهخود را از سرش برداشت و فرمود:«ای هام، به خدا سوگند من همان هستم.»
منابع:
- بحارالانوار، ج 35، ص 54، حدیث 10 ------ بصائر الدرجات