بشیر نبال می گوید:
نزد
امام صادق علیه السلام بودم که مردی خدمت او آمد. امام به او فرمود:« چه لباسهای ارزشمند و زیبایی داری.»
او جواب داد:« اینها لباسهای محلی شهر ماست. برای شما نیز هدیه آوردهام.»
پس از آن غلام او یک کیسه لباس را به امام داد.
بعد از رفتن مرد، امام صادق علیه السلام فرمود:« اگر زمانش فرا رسیده باشد و نشانههای این مرد درست باشد، او صاحب سپاهی با پرچمهای سیاه است که یا سروصدای فراوان شمشیرها از خراسان میآیند.»
آن گاه به غلامش فرمود:« برو اسم او را بپرس.»
غلام رفت و برگشت و گفت:« نامش عبدالرحمن است.»
امام صادق علیه السلام سه مرتبه فرمود:« عبدالرحمن. سوگند به خدا خود اوست؛ سوگند به خدای کعبه خود اوست.»
پس از آنکه
ابو مسلم داخل
مدینه شد، نزد او رفتم و دیدم همان مردی است که آن روز به حضور امام صادق علیه السلام رسیده بود.