مفضل بن عمر می گوید: در
مکه یا
منی با
امام صادق علیه السلام راه می رفتیم، به زنی رسیدیم که گاو مرده ای در برابرش بود و خودش با دختر بچه اش مشغول گریه بودند امام صادق علیه السلام به آن فرمود: چه شده؟
او پاسخ داد: من و بچه هایم از رهگذر این گاو زندگی می کردیم، اکنون مرده است و من سر درگم و حیرانم که چه کنم؟
امام به او فرمود: آیا دوست داری خدا این گاو را برایت زنده کند؟
آن زن پاسخ داد: آیا مرا که مصیبت دیده ام مسخره می کنی؟ امام فرمود: هرگز، من قصد استهزاء تو را ندارم. پس از آن امام صادق علیه السلام دعایی کرد و با پا به گاو مرده زد.
در این هنگام گاو سر پا ایستاد. با دیدن این صحنه زن فریاد زد: سوگند به خدای کعبه این شخص
عیسی پسر مریم است. امام خود را در میان جمعیت گم کرد و آن زن نتوانست ایشان را بشناسد.