«حسن بن زیاد عطار» می گوید:
هنگامی که
زید بن علی بن حسین برای قیام وارد
کوفه شده بود، وسوسهها و فکر و خیالات زیادی در دل من راه پیدا کرد. به همین دلیل به
مدینه رفتم و به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم. امام در بستر بیماری بود و از شدت ضعف و لاغری همچون پوست و استخوان شده بود.
به امام گفتم:«دوست دارم اعتقاداتم را به شما عرضه کنم تا اگر مورد اشتباهی در آن ملاحظه فرمودید، یاد آور شوید و تصحیح کنید.»
امام نگاهی به من کرد و فرمود:«ای حسن، گمان کنم تو نیازی به این کار نداشته باشی. اما آنچه می خواهی بگو.»
من گفتم:« گواهی می کنم که معبودی جز خدا نیست و محمد فرستاده خداست. من به تمام آنچه حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله آورده است اقرار می کنم. گواهی می دهم که
علی علیه السلام ، امام پس از رسول الله است. اطاعت از او واجب است، هر کس در او شک کند گمراه، و هر کس او را انکار کند کافر است. شهادت میدهم که
حسن و
حسین همانند پدرشان امام هستند.»
و پیوسته نام امامان را می بردم تا وقتی به نام امام صادق علیه السلام رسیدم، گفتم:«و گواهی می دهم که تو نیز همانند حسن و حسین و سایر امامان هستی.»
امام به من فرمود:«کافی است، فهمیدم چه می خواهی. منظورت آن است که تو را بر اساس آنچه اظهار کردی بپذیرم و تحت ولایت خود قرار دهم.»
به امام گفتم:«اگر مرا بپذیرید، به خواستهام رسیده ام.»
فرمود:« تو را پذیرفتم و تحت ولایت قرار دادم.»
به امام عرض کردم:«می خواهم در مدینه بمانم و به کوفه برنگردم.»
فرمود:«برای چه؟»
گفتم:« اگر زید بن علی بن حسین و اصحابش پیروز شوند و حکومت را به دست بگیرند، هیچکس وضعش بدتر از ما نیست؛ و اگر بنی امیه پیروز شوند باز موقعیت ما موقعیت بدی است.»
امام با شنیدن سخنان من فرمود:«به کوفه برگرد. از سوی هیچ کدام از این دو گروه (زید و یارانش و بنی امیه) مشکلی برایت پیش نخواهد آمد.»