ابوهاشم جعفری می گوید:
هنگامی که
حضرت رضا علیه السلام در سفر از
مدینه به
طوس، وارد
اهواز شد، به دلیل گرمای هوا بیمار گشت و به من فرمود طبیب خبر کنم. وقتی طبیب آمد، امام نام گیاهی را بر زبان آورد و خواص آن را برای طبیب بیان فرمود.
طبیب گفت:« من جز شما کسی را نمی شناسم که نام این گیاه را بداند. اما این گیاه در این فصل پیدا نمی شود.»
امام فرمود:« پس شاخه ای
نیشکر برای من بیاورید.»
طبیب گفت:« اکنون فصل نیشکر هم نیست.»
امام فرمود:«هم آن گیاه و هم نیشکر در همین فصل در همین سرزمین موجود است. شما با ابوهاشم به طرف سرچشمه شاذروان بروید. در آنجا خرمنگاهی است و مرد سیاه چهره ای را می بینید. از او محل کشت گیاه و نیشکر را بپرسید.»
من و طبیب به همان نشانی رفتیم و آن شخص سیاه چهره را دیدیم. سرانجام آن گیاه و نیشکر تهیّه کردیم و خدمت امام بازگشتیم. امام خدا را سپاس گفت.
طبیب از من پرسید:« این شخص کیست؟ »
گفتم:«فرزند خاتم پیامبران.»
گفت:« آیا از کلیدهای نبوّت چیزی هم در دستش هست؟»
گفتم:« آری، بعضی از آنها را که دیدی! امّا او پیامبر نیست.»
گفت:« وصی پیامبر است؟»
گفتم:«بله.»
سخنان ما به گوش مأمور
مأمون رسید. گفت اگر امام در اینجا بماند، همه مردم به او ایمان میآورند.
لذا امام را حرکت دادند و از راه
رامهرمز به سوی
خراسان رهسپار شدند.
منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 117، ح 4.
مراجعه شود به:
حضرت رضا علیه السلام در راه خراسان