ابوخالد کابلی از ام طویل نقل می کند که در محضر
حضرت امام حسین علیه السلام بودیم که جوانی گریه کنان وارد شد و گفت:« مادرم بی اینکه وصیت کند از دنیا رفت اما به من گفته بود در اموالش تصرف نکنم تا خودش بگوید.»
امام فرمود:«برخیزید تا نزد این زن برویم.»
ما با امام بلند شدیم و به خانه زن رفتیم. پارچه ای روی او کشیده بودند. امام در اتاق ایستاد و از خدا درخواست نمود که او را زنده کند تا آن گونه که دوست دارد وصیت کند.
ناگهان زن زنده شد و از جای برخاست. به حسین علیه السلام نگاه کرد و گفت:«بفرمایید بنشینید، ای مولای من. من گوش به فرمان شما هستم.»
امام نشست و فرمود:«خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد. وصیت کن.»
زن گفت:«ای فرزند رسول خدا، یک سوم اموال خود را در اختیار شما قرار میدهم تا هر گونه که مایلید برای دوستانتان مصرف کنید، و دو سوم باقیمانده را برای فرزندم میگذارم، البته اگر می دانید از دوستان شماست، اما اگر از مخالفین شماست همه اموال را از او بگیرید که مخالفین شما از اموال مومنین حقی ندارند.»
آن گاه از امام درخواست کرد بر وی نماز بگزارد و امور تدفینش را به عهده بگیرد، سپس دوباره از دنیا رفت.
منابع:
بحار الانوار، ج 44، ص 180، حدیث 3- خرائج.